آقا گل




Saturday, March 29, 2003

٭ شده صبح از خواب بیدار شین
بعد انقدر از وارد شدن به دنیا احساس خفگی بهتون دست بده که مثل نوزاد گریه کنید؟
به جای اومه اومه بگین هق هق؟


٭ منم مثل مایک رینور پامو دراز کردم رو مبل.
با کفش.
تنها چیزی هم که آنا گوریگوریبنا نفهمید این بود که یه سنگ به چه بزرگی افتاده رو پام.
فقط کثیفی کفشا ناراحتش کرد.




........................................................................................

Friday, March 28, 2003

٭ سیگار قبل از مرگ را خیلی خیلی دوست دارم.

ــــــــــــــــــــ

هر شب در نیمه ی داستان به خواب میروم
و تو هر شب داستان را از سر میخوانی
گناه من نیست که صدایت مرا خواب میکند
پس این مجازات مکرر چیست که در حق من میکنی؟
شهوت شنیدن داستانت در من فروکش میکند.
و تو باز هم داستان را از سر میخوانی.
این مجازات مکرر چیست که در حق من میکنی؟


........................................................................................

Thursday, March 27, 2003

٭ وقتی کارگر، کار یاد گرفت و شروع کرد به پیشرفت کردن و واسه خودش آدمی شد
بزنید در کونش و یه کارگر دیگه بیارید، and save your holy ass
this is the missionary method


٭

so faaaaaaaaar
so
so
so
far
from nothing
it's so strange feeling
so unknown
so fucked up
so emtpy
i can't calm myself down friends
who can understand?
who can cry for this man?
i want nothing more
i don like your words
this fucking words just to say
i like your words
your words to be quiet
i am aghagol
i am so faaaaaar
so
so
so
faaaaaaaaar
from nothing



........................................................................................

Wednesday, March 26, 2003

٭ تو بودی میگفتی صبح ها افق قشنگه؟
ولی به نظر من خیلی هم ترسناک و خواب آور بود. منو یاد یه عالمه زندگی میندازه که از جیبم افتاده تو سوراخ حموم.
تو افق یه بشقاب کثیف هست که همه آشغالامو توش میذارم. تو افق یه پاکت سیگار هست با یه فندک، نه دو تا فندک.
یه قاب CD هست که زیر و روش CD گذاشتم. یه بسته دستمال جیبی هست برا وقتایی که زندگی رو دوست دارم.
یه دیکشنری و کلاسور هم هست، برا وقتایی که نفس عمیق شبیه آه میکشم.
یه کارت تبریک هم هست برا وقتایی که لبام زیادی صاف موندن.
یه تلفن هم هست. اوه از همه مهم تر یه اسپری قد بلند تو افقم هست برا وقتایی که دچار تخدیر روحی میشم.


٭ خسته و کوفته رفتم زیر پتو. کشیدمش رو سرم. هنوز موهام خیس بود. ژاکت تو هم تنم بود. بوی تو میدادم. از وقتی سایتتو پولی کردی که خوابتو نمیبینم، به جاش خوابای سوررئال میبینم. با صدای خانوم هاویشام که تلفنی صابون گلیسیرین Aven معامله میکرد چشام وا شد، تا یه ساعت نمیتونستم تکون بخورم، چرا انگشتاتو نکشیدی رو گردنم؟ چرا ننشستی رو سینم و گوشامو بکشی؟ چرا بهم نگفتی حوصله دارم با هم تن تن میلو بخونیم یا نه؟ چرا دست نکردم تو تی شرتت تا بهم بگی کرمکی؟ چرا به زور از تخت منو نکشیدی پایین که تا نصف شب بازی کنیم و کتاب بخونیم و بخندیم و حرف بزنیم و همدیگه رو بوس کنیم؟ چرا تخت من یه نفرس؟ چرا صبحونه یکی دیگه برات درست میکنه؟ چرا نصف شب بیدار نمی شم تا گازت بگیرم؟ چرا نصف شب گازم نمیگیری تا بیدار بشم؟ من تنهایی چجوری همه ی گناهامو بندازم گردن نیمکره ی راست؟ الان کی با بچه ها حرف میزنه؟ الان کی برا شعرای موزونت آهنگای نا موزون میسازه؟ الان کی از فرق سر تا پنجه های پاتو رمان میکنه و زیر لباسش قایم میکنه، تا تو محافل ادبی دنیا هرج و مرج ایجاد کنه؟
الان کی میاد بخورت با پوست و گوشت و دنبه؟ الان کی برام میو میو میکنه؟ الان کی پنیرتو میدزده و واسه اینکه بفهمی انگشتای روغنیشو کمپلت Paste میکنه تو قالب پنیرت؟
زیاد که طول نمیکشه هان؟ جون هر چی ناخداس راست بگو، لعنت بر شیطون، چرا هیچی نمیگی؟ لعنت بر شیطون.


٭ یه بویی تو مایه های الکل و گوجه فرنگی و سس فرانسوی و سس همبرگر و مرغ سخاری و اودکلون Boss و سیگار و عطر Scada.
آخیش، گمونم همین بود.




........................................................................................

Monday, March 24, 2003

٭

It's true what people say:
"God protect the ones who help themselves
In their own way"

And I often wondered to myself:
"Who protects the ones who can't protect themselves"?
Fee Fi Fo-Cranberries



٭ چرا انقدر چیزای گه و آشغال دارن برا ماها جذاب میشن؟
اگه نخوام تاوان این همه محدودیتی که کشیدم اینجوری پس بدم باید کجا زندگی کنم؟
همیشه محدودیت باعث میشه خیانت و بد ذاتی و هوس بازی جذاب بشه؟
احتمالا بعدش هم حالمون از اینا به هم میخوره و باز تئوریسین محدودیت میشیم.
پس این همه آدم تو این دنیا آرامش و تعادل رو از کجا آوردن؟ هان؟
بدون سگ مذهبی میشه زندگی کرد
بدون دگماتیسم میشه زندگی کرد
بدون خیانت میشه زندگی کرد
بدون نامردی میشه زندگی کرد
بدون افسردگی و نهیلیسم میشه زندگی کرد
بدون خر عیاشی و کس مشنگی میشه زندگی کرد
من نمیفهمم چرا دارم جایی زندگی میکنم که همش یکی از اینا باید وجود داشته باشه.
آدم سالم و عادی بودن خیلی Low کلاسه؟ حتما باید یه جور عوضی و اغراق آمیزی آدم باشید؟


٭ الفی! منم به اون چیزا موقع سر درد و قبل خواب فکر میکنم.
الفی! چشمه ی من به اون سایه روشن هم آروم نمیگیره.
الفی! راست میگی، اگه بچه بازیا به هم بخوره خیلی خوب میشه.
الفی! همیشه از شنیدن این جمله ی لعنتی کفری میشم، "وقتی چیزی رو داری نمیبینیش"
الفی! محشری.
الفی! دستای زخم و زیلی، ناخونای کنده شده، لاکای ور اومده. wow
الفی! بدون حرف و نقطه ی مشترک؟؟؟ تو کی هستی؟
الفی! آره، اما نقاشیم خوب نیست، با نت هم میشه خط کشید؟
الفی! و میدونی که باز هم قراره له بشی، زیر بار سنگین تعادل!
الفی! بعضی وقتا فکر میکنم که "همیشه فکر میکنم" یعنی "همیشه میکنم." نه؟
الفی! اون رفته مسافرت، فقط وقتی تنهای تنها میشم بر میگرده، خیلی بد جنسه.
الفی! اوه! چه برنده. سهل ممتنع همینه به گمونم.
الفی!
زندگی تو
غرق است،
در هزاران عشق بزرگ پاک،
هزاران
عشق کوچک ناپاک
اما
زندگی من
غرق است
در هزاران عشق کوچک و بیچاره ی پاک
هزاران
عشق بزرگ و لعنتی ناپاک
الفی! دیروز پیدات کردم، خوندن آرشیوت 20 دقیقه هم طول نکشید، اما می ارزید به 80 هزار دقیقه ای که تا الان وبلاگ خوندم.


٭ یکی از ماهی قرمزای خواهرم زد به سرش.
از تنگ پرید بیرون و نیم متری اونطرف تر رو سرامیک های آشپز خونه، افتاد زمین.
برداشتم انداختمش تو تنگ،
یه کم نفس کشید. بعد کج شد و اومد رو آب.
کیف کردم، آخر عمرش تف کرد به خلقت آبیش، تف کرد به سرنوشت ناگزیرش.
Like a crazy
Like a god fucking lunatic
Like my nightmares
Hey mahi ghermeze, i'm gonna love u

ــــــــــــــــــــــــــ

اگه یه روز بری سفر
بری ز پیشم بی خبر
میگم کون لق بی وفات.




........................................................................................

Sunday, March 23, 2003

٭ خسته شدم از Light و Light بازی.
چند تا نخ Winston قرمز بده بیاد ببینم.
ممممممممممممم. جانم.


٭ دوست من در زندگی باید قارچ و گوشت باشی.
بی خودی خودتونو جر ندین آقایون و خانومای مارگریتا و پپرونی و مخلوط.
مزه نباید تو ذوق بزنه.
باید کمرنگ و بدون تحریک اضافه، ارضا کنی.
پ.ن: این حرف کاملا نامربوط به شیکمه، تا چه در نظر آید.


........................................................................................

Saturday, March 22, 2003

٭

Move over, move over
There's a climax coming in my way

I don't like you, don't compromise
Shattered by your weakness
Shattered by your smile
And I'm not very fond of you, and your lies
Please don't stand in my way
Shattered-Cranberries



٭ آدمیزاد به تنهایی مسئول تمام زندگیشه.
سرنوشت، آدم های دیگه، شرایط، خانواده، اتفاقات ناخواسته،
اینا فقط ظاهر قضیس.
اگه این چیزا به ظاهر مقصر به نظر میرسن، دلایل مختلفی وجود داره، که نه اینجا جای گفتنشه، نه موضوع به این راحتیه.
میدونید؟ وقتی میشه تقصیر رو گردن اون چیزا انداخت ــ البته به ظاهر ــ، که دادگاه بیرون از آدم مورد نظر تشکیل بشه.
اما وقتی خودش دادگاه رو تشکیل میده، تو ذهن خودش، یه چیزایی رو بیواسطه درک میکنه، که میتونه بفهمه همه ی تقصیر با خودشه.
میگم میتونه بفهمه، یعنی با لقوه،
اما همیشه چیزایی باعث میشه که خودش هم اینو نفهمه.
خلاصه اینکه. دلتو خوش نکن که یه عالمه همدست داری.
U are the fucking law
U are the fucking lawyer
U are the fucking lie
U are the fucking liar




........................................................................................

Thursday, March 20, 2003

٭



کلیپش منو کشته. وای وقتی از اون بالا داد میزنه.
وقتی بی رنگی قیافش تف میکنه به دوربین.
وقتی تمام احساسشو تو حرکات نامنظم صورتش رو به پایین جمع میکنه.
حتما ببینید.


I don't want to call my friends
they might wake me from this dream
and I can't leave this bed
risk forgetting all that's been

Oh I am what I am
I'll do what I want
but I can't hide
I won't go
I won't sleep
I can't breathe
until you're resting here with me
I won't leave
I can't hide
I cannot be
until your resting here with me
Dido-Here with me



٭ بعضی از سگ ها، سگ دارند،
تفاوت در یک قلاده است.


٭ به نظر شما کدامیک خوشبخت تر اند؟
ــ البته بدون در نظر گرفتن قبل و بعد ماجرا ــ
1- کسی که زیر آفتاب ساحل لخت میشود.
2- کسی که در چهار راه ولیعصر یخ در بهشت با طعم لیمو میخورد.
3- کسی که با شیر نسکافه ی لیوانی مارلبرو میکشد.
5- کسی که در هتل شرایتون با رومانس و شهوت در آغوش میکشد.
6- کسی که با جگوار سربی رنگش در جاده میراند و راک اند رول گوش میدهد.
7- کسی که زیر قطره های ریز و شرمناک باران اواخر اردیبهشت در دریاچه پارو میزند.
8- کسی که در گرمای 40 درجه، زیر کولر گازی با دوست دختر خود مار پله بازی میکند.
9- کسی که User name و Password یک اشتراک مادام العمر Flat پارس آن لاین را عیدی میگیرد.
10- کسی که در یک نمایندگی سونی در خیابان بیژن کاری با در آمد ماهیانه 2 ملیون تومن پیدا میکند.
11- کسی که یک خانه ی دوبلکس 500 متری در خیابان فرشته را قولنامه میکند.
12- کسی که به یک آرشیو نا محدود و کامل فیلم دسترسی پیدا میکند.
13- کسی که از MIT پذیرش میگیرد.
14- کسی که خبر پریود شدن دوست دختر مشکوک به حاملگی خود را میشنود.
15- کسی که وسط جنگل در حال کباب کردن فلفل و گوجه از خنده غش میکند.




........................................................................................

Wednesday, March 19, 2003

٭ فکر کن به یکی بگن:
چند تا لیوان یه بار مصرف جیش داری؟


٭ کارت تبریک عید
پشت گردن های مرتب و تیغ زده
سبزه های ردیف شده کنار خیابون
پاترول های پر از ساک و سبد غذا
ته مونده ی نارنجک های شب چهارشنبه
من کی ام؟ اینجا کجاست؟ اینو کی کرده؟


........................................................................................

Tuesday, March 18, 2003

٭ جل الخالق:
ــ عزیزم! میشه ممه های روحمو واسم ماساژ بدی؟
ــ چرا که نه! بیا بغلم سوتین روانتو برات وا کنم.
ــ ممم... اومدم.

پ.ن: حق چاپ محفوظ است!


٭ ببینم، تا حالا شده دلت بخواد زمان جنگ جهانی دوم تو یه خونواده ی فرهنگی و فقیر بلژیکی به دنیا میومدی،
نه نه، اون موقع به دنیا نمیومدی،
اون موقع یه پسر جوون بیست و دو سه ساله ی بودی.
شرایط زندگی طوری بارت آورده بود که زیاد با آدما قاطی نمیشدی، مخصوصا با دخترا.
برای امرار معاش از 6 سالگی تو یه مغازه ی نونوایی کار میکردی که یه صاحب بد اخلاق و غرغرو ولی خوش قلب داشته.
وقتای بیکاریت میرفتی تو اتاق زیر شیروونی و کتاب میخوندی، مخصوصا خاطرات آدمای بزرگ و جذاب رو.
اونوقت زمان جنگ به ارتش متفقین ملحق میشدی و تو قسمت دیدبانی خدمت میکردی.
بعد زخمی میشدی و می افتادی تو بیمارستان.
بعد همونطوری که چشمات پانسمان شده، برای دختری که بعضی روز ها پرستار بیمارستانه، کتابایی رو که قبلا خونده بودی تعریف میکردی.
بعد بین تو و پرستاره یه چیز عجیب و غریب به وجود میومد که تا حالا تو زندگیت مزشو نچشیده بودی،
بعد یه شب که داستان گفتنت تموم میشد، احساس میکردی لبای پرستاره با نرمی و شرم رو صورت اصلاح نشدت دو سه ثانیه آروم میگیره و بعد میگه شب به خیر میشل.
بعد موقعی که به خاطر یه اتفاق زخمی ها و پرستارا رو به یه شهر دیگه منتقل میکردن
تو قطار باهاش عشق بازی میکردی.
و چند ماه بعد وقتی برای مرخصی تو یه بار ایتالیایی نشستی و کنیاک میری بالا، یه نامه برات بیاد، که تو بابا شدی؟
دوست داشتی؟ واقعا؟
پس خوشوقتم.


........................................................................................

Monday, March 17, 2003

٭ به عوعو ی میلو قسم
به گونه های قرمز هادوک قسم
به پاندول تورنوسل قسم
به مدل موهای تن تن قسم
به ازدواج پسر گانگستر و دختر سرخپوست قسم
به دستمال های مچاله ی عشق بازی قسم
به پودر شکلات روی قهوه قسم
به جای پول خورد کیف پول قسم
به جون هر چی لاک پشت احمقه قسم
به پسورد ID یاهوم قسم
به بی موز ترین اسانس آدامس قسم
به ترافیک جهان کودک قسم
به هر سه مدل عطر Burbery قسم
به سفتی ممه های قبل پریود قسم
به مار خونه ی 87 مار پله قسم
به مشکل شماره ی یک قسم
به انگشت شماره ی دوی پا قسم
به عمیق ترین پک عمرم قسم
به اداری ترین بوس دنیا قسم
به مرطوب ترین وازلین دنیا قسم
به قشنگترین ناف دنیا قسم
به بلند ترین ته ریش عمرم قسم
بعضی ها با بعضی ها خیلی خوشبختن.




٭ آهای بهار جون مطمئنی "ناله ی مرغ اسیر این همه بهر چمن است"؟!
ناله ی مرغ اسیر این همه بهر مرغ بودن است. اینو نمیفهمی یا دوست داری که نفهمی؟ هان؟
خیال میکنی وقتی پدر پدر بزرگ مادر بزرگت میگفت "آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد" منظورش این بود که خدای نکرده یا کرده پخی بالای پخ تشریف داره؟
نه عزیز دلم، اونم مالیده بود به تیفار پرسپکتیو و اصالت نگاه. باور کن بهش نمیاد انقدرام احمق باشه.
حالا که مدرن تر از من توهاش هم با ماشین پست مدرن مهمونی میرن و پلو میخورن.
چه اصراریه که ما خودمونو محروم کنیم؟ به چه امیدی؟ هان؟
تو و بابا بزرگ احمق نبودین ها! منو نوه هات احمقیم،
احمق های کتاب خون، احمق های مهمونی نرفته، احمق های عیش بی نقص ندیده.
کسایی که خودشونو محروم کردن.
کسایی که انقدر بافتن و رشته شد که رسما شدن مرغ اسیر.
شدن بیمار روانی. حالا هی دوز لورازپامو میبریم بالاتر که یه شب خواب سوررئال نبینیم و راحت سر بذاریم به بالین بی همزادمون.
احمق های همزاد گریز روشن فکر!
آخه نور لامپ 200 وات هم شد نور؟ هر موقع بخوای روشنش کنی و هر موقع بخوای خاموشش کنی.
خر شدیم و کله خر که نخواستیم پرده ها رو بزنیم کنار، که هر وقت موقش شد نور بیاد و هر وقت موقش شد بره.
خوب معلومه، وقتی شب و روز و وقت و بی وقتت شد آرایش صحنه ی از پیش آماده ای که کار تو پرسه زدن تو اونه، هیچ وقت نمیتونی بالا تر از اون مرحله پاتو بذاری، هیچ وقت نمیتونی کار اصلیت که بازی کردنه با فراغ بال انجام بدی. حالا هی بیا ناله کن که بار زندگی از شونه های من سره.
میشی لورازپام خور، میشی اونی که کون ماری جواناشو هر شب لیس میزنه و به زمین و زمون فحش میده.
میدونی چی سخته؟ اینکه نور انقدر زیاد باشه که از هزار تا تاریکی بیشتر کورت کنه.
میدونی چی دردناکه؟ اینکه اندازه ی کت و کس خل های بالا و پایین خیابون هم بینش نداشته باشی.
چرا نمیخوای به طبیعت احترام بذاری؟
خوب بذار. بذار بذار.
کسی که نمیتونه بگه چجوری بهتره! پس بذار اونجوری که بی حرف و حدیث بهترته زندگیت بچرخه. به خدا پشیمون میشی.
حالا اینا که نوشتم برا چی بود؟
برا اینکه حوصلم سر رفته بود.
آیم سو فاین تودی.


........................................................................................

Sunday, March 16, 2003

٭ دختر همسایه یادداشت میکند.
و آقاگل به یاد می‌آورد:
بعضی از پاچه ها جون میدن برا اصابت به کون حاج خانوم های وراج.


٭ آدمی که چل چلیشو چند سالی میشه که رد کرده،
اون وقت دو کلمه حرف نمیتونه بزنه،
همون بهتر که بچگی هاش واکسناشو نمیزدن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آیه ی جهاد:
ای دختران فسقلی که هر آینه توسط برادران گنده بکتان مورد آزار و کشیدگی مو قرار میگیرید،
غم مخورید، بزرگ میشوید یادتان میرود.
کسانی از شما که زیر بار ظلم نرو تر هستند، بهتر آن است که لگدی نه چندان کشنده به تخم ایشان بزنند.
همانا خداوند با مظلومین و فسقلین است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آنچه از زهر مورچه شتری کیری تر است، زن میانسال غرغروی اخموی بوگندو است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Metal بازان عزیز، چندان دور نخواهد بود که Rap بازان و Funk بازان بر اریکه ی موسقی جهان تکیه کنند.
گرچه شما هر آینه شایسته ترید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

I don give a fuck if u don like my shit

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به خدا خیلی خنده داره،
به قرآن خیلی خنده داره،
به همه ی مقدسات بی وجود خیلی خنده داره
زندگی واقعا سیرکه، بی شعار
کارش از این حرفام گذشته،
متاسفم برا خودم و همه ی آدمای جدی.
سر کاریم.




........................................................................................

Friday, March 14, 2003

٭ چشمامو که باز کردم دیدم درست واساده بالا سرم.
بهش گفتم از جون من چی میخوای هان؟
من نه حوصله ی ترسیدن دارم، نه حوصله ی جنگیدن.
بهم گفت بالاخره که چی
گفتم ای بابا، چی چی رو که چی؟ بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.
خندید،
خوشم نیومد، بهش گفتم به چی میخندی عوضی؟
خیال کردی چون دیگه زنده نیستی میتونی منو از حکمتت بترسونی؟
بهم گفت: همش یه بار زندگی میکنی، میفهمی؟ همه ی همش یه بار.
بهش گفتم اشتباه میکنی، فقط یه بار زندگی میکنم، فقط فقط یه بار.
گفت: اگه خرابش کردی چی؟
گفتم انقدر خالی میکنم که آخر راه نای سوال جواب نداشته باشم.
گفت کمک نمیخوای؟
گفتم تو که مردی!
لال شد. آب شد. رفت به خورد قالی.



٭ چند تا کار هست که وقتی حشری میشی نباید انجام بدی،
یکیش زندگیه، بقیشم سر فرصت فکر میکنم تا یادم بیاد.
سعدی علیه رحمه میفرماید:
تا مرد حشر نگشته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد



٭ دلمشغولی:
زیر سیگاری قبلیم شکست، یدونه پیدا کردم که لبه هاش از این چیزا که مثل دیوارای قلعس نداره، موندم سیگارو چجوری روش نگه دارم.
هان؟ نه نمیشه سر سیگارو داد پایین آخه ارتفاعش زیاده. میشه جای تنگ ماهی ازش استفاده کرد.


........................................................................................

Thursday, March 13, 2003

٭ همینطوری که آهنگای لیست شده تو winamp داشتن واسه خودشون یکی یکی میومدن و میرفتن، رسید به Love story
دیدین بعضی از کلمه ها یه دفعه به نظر آدم گوگوری مگوری میان؟
مثلا Little history یا Her first hello تو این آهنگ!
بعد آدم خیال میکنه اندازه ی این کلمه ها کوچیک شده، یا مثلا این کلمه ها اندازه ی آدم بزرگ شدن.
حس جالبیه، آدم آرامش دراماتیک پیدا میکنه.
میفهمین چی میگم؟




٭ خوب اینم از عمه سیاهه. رفت پی کارش.
موقعی که داشت اذیتم میکرد موندگار بود، وقتی قوانین همو فهمیدیم و همزیستی رو یاد گرفتیم، وقت خداحافظی رسید.
درست مثل آدمای دیگه، درست مثل همیشه.
همیشه آخر سال که میشه همه ی اونایی که اومدن و آزار دادن و فهمیدن و عزیز شدن و رفتن ــ البته عمه سیاهه هنوز به مرحله ی عزیز شدن نرسیده بود ــ با همدیگه میان سراغم، تو یه مهمونی بدون کلام و بدون موسقی.
میان تا بهم بگن همیشه باید بند کفشم رو نیمه باز بذارم. همیشه باید کوله پشتیمو دم دست بذارم. همیشه باید به اندازه آب بخورم که تو راه جیشم نگیره.
میان تا فراموش نکنم منم یه لحظه ی فسقلی هستم توی زمان بی حافظه.
لحظه ای که فقط به اندازه ی خودش اجازه ی بلند پروازی داره، اجازه ی پهن شدن و اجازه ی عمیق شدن.
شک دارم اگه میشد لحظه ها رو بشکه ای 30 دلار بخرم و انبار کنم، این کارو میکردم.
اما مطمئنم که حاظر نیستم تیکه های وجودمو بشکه ای 30 دلار بفروشم تا اموراتم بگذره.
میخوام همشو خودم بسوزونم... همشو. سوبسید هم نمیدم. نه به عقلم نه به احساسم نه به چشمای بی حالتم.
میخوام ببینم آتیشش تا کجا بالا میره.
اگه دلت خواست با هم کنار آتیشش وامیسیم.


........................................................................................

Wednesday, March 12, 2003

........................................................................................

Tuesday, March 11, 2003

٭

gray would be the color, if I had a heart



٭

I'm so ugly, but that's okay, cause so are you



٭ سلام آقای دکتر
چجوری بگم، یه لحظه صبر کنید ببینم چجوری باید شروع کنم.
آها، خوب میدونید؟ فکر میکنم مریض شدم. البته خودم نمیدونستم. تا اینکه دیدم همه اینطوری میگن.
علایمش؟ والا اینجوریه که، از آدما بدم میاد، مخصوصا از آدمای شاد و پولدار.
دلم لک میزنه برا اینکه یکی پا رو دمم بذاره تا خرخرشو بجوم.
از اینکه چشمامو ببندم و خودمو غرق تو خون تصور کنم لذت میبرم.
به طرق مختلف به آدمای اطرافم ضد حال میزنم.
اصلا کسی رو آدم حساب نمیکنم.
همه ی آدما رو به چشم دلقک نگاه میکنم.
با بعضی واژه ها به شدت چپ افتادم، وقتی به گوشم میخورن دلم میخواد بشاشم روشون، مثلا عشق، وفاداری، آرامش، خونواده، لذت، کار، علم، درک، کمک، کمال، اعتماد
بیشتر وقتا به معتادا و جنده ها و دیوونه ها فکر میکنم.
اگه یکی بیاد دنبالم و بهم بگه دلم برات تنگ شده بود، دلم میخواد بگم به تخمم.
اگه احساس کنم کسی دلش برام میسوزه، دوست دارم بکنمش تا دیگه دلش نسوزه.
همه ی آدما رو از خودم احمق تر و کودن تر میبینم.
وقتی یه مسافر با احترام با راننده تاکسی برخورد میکنه دلم میخواد بهش بگم خاک تو سر خایه مالت.
اگه یه دانشجویی سر کلاس خوب جواب بده، بهش چپ چپ نگاه میکنم و پوزخند میزنم.
شنیدین آقای دکتر؟
حالا اگه فکر میکنید میتونید کمکم کنید باید بدونین که کور خوندین، شما در مقابل بیلاخ مخفی بودین.




........................................................................................

Saturday, March 08, 2003

٭ آهای آهای حبـــــــیب
گیرم عمه ی تو بود خطا کار
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این مصرع با تلاش شبانه روزی من و لیتیوم سروده شده
از علاقه مندان و صاحب نظران در زمینه ی ادبیات تعلیمی برای سرودن مصرع دوم دعوت به عمل می آید.


٭ یه روز نیروی انتظامی غیرتی میشه و برای پاکسازی شهر تهران می ریزه جنده ها و خانوم رئیس ها رو میگیره و میبره وزرا میندازه تو یه اتاق.
بعد باز غیرتی میشه و میریزه تو یه پارتی یا چمیدونم مهمونی تولد، چند تا دختر 16-17 ساله نازنازی رو میگیره میندازه تو همون اتاق قبلیه.
بعد نصفه شب از صدای جیغ یکی از اون دختر بچه ها میان تو اتاقه، یه هو میبینن ای دل غافل! سینه و دختره توسط دو تا از پیر جنده ها جویده شده.
بعد پدر و مادر دختره شکایت میکنن. و نیروی انتظامی به یه معذرت خواهی محکوم میشه!!!
اگر دردم یکی بودی چه بودی.




........................................................................................

Friday, March 07, 2003

٭ رقص، برای فراموش کردن
رقص، برای شروع
رقص، در غرور
رقص، از ته غار نخوت
رقص، برای دیگر شدن
رقص، در شهوت اختلاط
رقص، روی خاکسترهای پاتوق.
رقص، در نشئگی
رقص، در کلافگی
رقص، بیخودانه در آغوش سایه های غلیط و کشدار
رقص، در اتاق تاریک
رقص، در خیرگی نور
رقص، برای ته کشیدن
رقص، برای آرامیدن در آغوش مرگ پر شکوه

هی! نذار عرقت خشک بشه.
رقص، رقص، رقص
خیس و لغزنده به زندگی بگو خدافظ، درست همونجوری که بهش سلام کردی


........................................................................................

Wednesday, March 05, 2003

٭ عجب شبی بود دیشب.
یکی زیر علامت 27 تیغ بود، یکی جلو پاش نارنجک میزد، یکی دختر بازی میکرد، یکی گریه میکرد، یکی موهاشو میکند، یکی سیگار با سیگار روشن میکرد.
عجب شبی بود دیشب.
ولی خودمونیم
در چهارراه ها خبری نیست
یک عده میروند
یک عده خسته باز می آیند
و انسان ــ که کهنه رند خدایی است بیگمان! ــ
برای دو قرص نان
کاپوت میفروشد
در معبر زمان
حالا چونه نزنید، کاپوت نفروشد بالاخره کاپوت که میخرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعضی ها در اثر مطالعات زیاد در زمینه ی زبان شناسی، زبان روسی و انگلیسی را از یک ریشه دانسته اند.
بعضی ها بین عدسی و جوجه کباب ارتعاش میکنند.
بعضی ها ناقل نیوکاسل میباشند.
بعضی وقت ها جناح های چپ و راست در "سکوت" متحد میشوند.
بعضی ها چشم سفیدند، و بعضی ها چشم سپید!
بعضی سوراخ ها آبگیرند.
بعضی پاچه ها جون میدن برا اصابت به کون حاج خانوم های وراج.
بعضی چوچوله ها پیر اند D:
بعضی ها خودشون و کفترهاشون از یه قماشن.
بعضی از موتور سوارها ترک اند!
بعضی گرگ ها بارون دیده اند و بعضی گرگ ها بالون دیده.
بعضی ها همه ی فعل ها را در زمان آینده صرف میکنند.
بعضی ها با بعضی ها خیلی خوشبخت اند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در محل استادیوم آزادی تماشاگران یکصدا خواندند:

فرنچ کیس را مکرر کن!

هشدار برای کبرا 11:
I think the world is too small 4 both of us

من تو نیق نیق.
من تو لوک.




........................................................................................

Tuesday, March 04, 2003

٭ اهه! باز من رفتم مسافرت تو مواظب خودت نبودی؟
باید زیر سیگاریتو خالی کنم، پیرنتم که سوزوندی، اوه گردنت چی شده عزیز دلم؟
این چه آهنگیه گوش میدی، وایسا CD رو عوض کنم، موهای فرفریتم یه کم برات کوتاه میکنم،
چند تا فیلم جدید برات آوردم، با یه شوی خیلی خدا،
چند بار بگم این کتابای بیخودی رو نخون، پشت در اتاقت پر روزنامه شده، معلومه تو این مدت حسابی از همه ی دنیا بی خبر موندی،
فدای سرت عزیزم، خودم همه ی خبرا رو برات تعریف میکنم.
با یه نسکافه ی غلیظ چطوری؟
قربون اون معمای ته چشات برم، الان خودم میام حلشون میکنم،
هاها آقا بالاخره خندیدن،
بیا بیرون از زیر اون پتو،
اوهو، چه لختی هم گرفته خوابیده،
شیطونی نکردی که؟ هان؟ هاها، خیال کردی من نمیفهمم؟ کافیه سرمو بذارم رو شیکمت... آهان، هاها... نکن! درجه حرارت شیکمتو با لبام اندازه بگیرم، هاها... نکن کرمو! ممممم داغه داغه، دلت برام تنگ شده، چرا به روی خودت نمیاری کله شق خوشتیپ؟
باید یه عالمه با هم حرف بزنیم، نمیدونی چه نمایش مضحکی رو صحنس اون بیرون، آدما رو که میدیدم همش دلم میخواست اونجا باشی و با هم بخندیم.
اوه، خیلی خستم، لباسامو برام در میاری؟
چراغو خاموش کن، اوه، چه کیفی داره خونه.


........................................................................................

Sunday, March 02, 2003

٭ یه روزی آقا خرگوشه رفت پیش بچه موشه
موشه تا پرید تو سوراخ که با مامانش مشورت کنه، آقا خرگوشه رفت، دیگه هم هیچ وقت پیداش نشد که نشد.




٭ از نصایح یک برقکار ــ همون سیم کش ــ :
اگه خواستین یه آدم رو شناسایی کنین، یه ضربه بهش بزنید، بعد پاسخ ضربش رو ببینید،
از دفعه ی بعد، میتونین با توجه به اصل پایینی، اول ورودی که به اون آدم میخواین بدین، بر حسب ترکیب خطی توابع منفرد بنویسید، بعد با توجه به پاسخ ضربه و اصل دردناک خطی بودن آدمیزاد پاسخ به ورودی مورد نظر رو پیشبینی کنید.
تبصره: آدم های دیوونه خطی نیستند، ولی نگران نباشید، میتونید اونها رو حول نقطه ی کار با تقریب خیلی مناسبی خطی فرض کنید، فقط کافیه با اون آدم چند ماه نشست و برخاست کنید تا بفهمین معمولا حول چه نقاطی کار میکنه.


٭ کشف امروز:
زندگی هر آدم و از جمله آقاگل، قابل نوشتن بر حسب توابع منفرد ــ Singular Functions ــ میباشد.
پس بیخودی خودمونو جر ندیم سنگین تریم.
بدون شرح


........................................................................................

Home

[Powered by Blogger]