آقا گل




Saturday, November 30, 2002

٭ از میون اماکن سیاحتی، زیارتی، تفریحاتی، ارتفاعات سرد تاج سرن.
بی خودی خودتونو جر ندین اماکن گرد و قلنبه ی حاره و شلوغ پلوغ و استعداد حروم کن.




........................................................................................

Friday, November 29, 2002

٭ به سبک خورشید خانوم:
و خداوند "تخم درد" را آفرید تا انسان قدر باقی لحظات زندگیش را بداند.


٭ مجموعه بحث های بی پرده! و جالبناک در باره ی زنا شویی و روابط نرــ مادگی: ایـــــــــــــــن جا



........................................................................................

Wednesday, November 27, 2002

٭ فردا برای فردا.
دیروز برای خرابه ی کیسه های سیاه و بزرگ،در پشت خانه.
امروز برای ترسیدن، برای جنگیدن و برای اهمیت ندادن.
ترسهایت برای من، ترسهایم برای تو،
تهدیدهای زندگی، کود بد بوی کشتزارهای زرد، در آنسوی پنجره ی بی ابهت قطار
شاید ترجیح میدهی عاقل تر باشی.
شاید بخواهی سنجیده تر عمل کنی؛ کوله ات را زیر سر بگذاری و به خواب بروی.
تو آزادی!
قطار به اندازه ی هر دوی ما بزرگ است.
و زندگی کوچک تر از رویاهایمان
شاید خطرناک و ترس انگیز باشم.
اما قطار به اندازه ی هر دوی ما بزرگ است.
ذره ها تهدید نمیکنند. پس بگذار در اطراف معلق بمانند.
شاید روزی شاهدان پیوندی ناگزیر،
میان تو،
و من،
باشند.
امضا: جوجو




........................................................................................

Tuesday, November 26, 2002

٭ میگم خیلی جالبه که بعضی ها آدمو 180 درجه متفاوت با اون چیزی که هست میبینن. آدمیزاد این قابلیت رو داره که حافظ باشه در مجلسی و دردی کش در محفلی. البته حافظ حتما عمدی برای این کارش داشته. اما من بدون اینکه بخوام این اتفاق برام میفته.
چی شد مگه تو نبودی که میگفتی I can ease your pain ؟ مگه قرارمون این نبود که مثل بقیه نباشیم؟ مگه قرار نبود من خودم بهت بگم کجام درد میکنه؟ پس چرا تو هم شروع کردی به حدس زدن؟
نکنه تو هم مثل اون همه ای که اون بیرون منتظرن تا من از بیمارستان مرخص بشم، به این نتیجه رسیدی که من کارم از کار گذشته دیگه امیدی به بهبودیم نیست؟
شاید تو هم در من پسر آسوده و بی خیالی رو دیدی که هرگز مسائل رو به اون خوبی که به نظر میاد نمیتونه درک کنه؟
اوه...شاید یادت رفته که من به دلایلی راحت و بی حس شدم؟
بله حتما یادت رفته. اما من الان به دلایلی که خودت میدونی راحت و بی حس شدم.




٭ خوب برا خالی نبودن عریضه باز ما خودمونو موسیقی دان نشون بدیم:
چند تا گروه Doom Metal خوب که شاید به اندازه ی "My dying bride" و "Tiamat" و "Anathema" شناخته نشدن اینان:
"Lacrimas profundere" و "Decoryah"




٭ دارم با رضا خان عرایض حرف میزنم. میگم ایـــــــن چیه نوشتی؟ مگه تو خواجه ای پسر؟
بعدشم بهش گفتم رضای دول بریده.
برگشته به من میگه دول من پیچیه، بعضی جاها که میخوام نبرمش، بازش میکنم میذارمش تو گنجه.
بعد تازه بیچاره میگه انقدر استفاده نشده که از کار افتاده!
چه حرفا چه چیزا آدم شاخ در میاره.




........................................................................................

Monday, November 25, 2002

٭ همه سر سفره ی افطار بودن
من صندلیمو برده بودم روبه روی پنجره
تنها نبودم. آهنگ restless گروه wihtin temptation بود. سیگارم بین انگشت هام بود. بارون میومد. باد خنک از پنجره رو به پایین میریخت روی پاهام.
کوه مه گرفته ی آبی، پاک و هوس انگیز در برابرم بود.
و من دستای سرد و نمناکت رو توی دستهام میفشردم. درست اون بالای بالا.
چه سرد و چه نمناک میخواهمت عصمت گناه کاری من.
بارها و بارها گونه ها ی ظریف و زنانه ات را بوسیدم.
اگر در صف طولانی زندگی از من سبقت بگیری چه خواهد شد؟
نمـــــــــــــیدانم.




٭ دو مدل دوست داشتن وجود داره.
یه مدلش اینجوریه که یه دفعه یه عشقی بهتون حمله میکنه. مثل انفجار آتش فشان. یهویی میریزه تو همه ی وجودتون و شیدا و بیابون گردتون میکنه. بعد کم کم همه چیز رسوب میکنه و دودش بلند میشه.
یه مدلشم هست که اولش خیلی کوچیک و خالی از هیجانه. بعد کم کم بزرگ میشه و همه ی درهای فرار رو میبنده.
مورد اول به هیچی بستگی نداره. خود جوش و خود فروش. اما مورد دوم یه چیز کاملا تربیت شده و وابسته به رفتاره.




........................................................................................

Sunday, November 24, 2002

٭ از شما خیلی خیلی ممنونم که از من متنفر شدید.
منتظر چنین روزی بودم. احساس خوبی دارم. احساس میکنم دیگه چیزی رو دوشم سنگینی نمیکنه. احساس میکنم دیگه بین پاهای من و لبه های پرتگاه اصطکاکی وجود نداره.
آسوده شدم. حالا میتونم بدون توجه، به سیگارم پک بزنم و به موسیقی مورد علاقم گوش بدم.
نیازی نیست نگران آینده باشم. چون تنها کسی که به انتظار کارنامه ی امروزم نشسته خودم هستم. حالا میتونم تا هر وقت که خواستم بخوابم و تا هر وقت که خواستم فیلم وسترن تماشا کنم. و تا هر وقت که دلم خواست زنده بمونم.
تم اصلی:
من یک آدم معمولی هستم و برای کسی جذابیت ندارم.




٭ تصویر های بزرگ زنگیه بی نظیرت، ای کودک، تبدیل به مشتی شاهدانه گشته است که از ترس تمام شدنش به آن لب نمیزنی.
پس همچنان در خانه بمان. و کلافگی ات را با خواب بی وقتت تخدیر کن.
رها کن مرگ ناگزیرت را برای فردا. اکنون وقت زنده مردن است.




........................................................................................

Saturday, November 23, 2002

٭ آخ امروز نتایج بهترین وبلاگ های فارسی زبانو که دیدم چقدر خندیدم.
عمو حمید یکی از بی مزه ترین و کس خل ترین وبلاگ نویسایی که به عمرم دیدم، احسان کیانفرم که شهر شیشه ای ما رو با تجارت خونه یا شایدم میدون جنگ احزاب پارلمان اشتباه گرفته، من همچین آدمی رو هیچ وقت نمیتونم درک کنم.
او اوه Maryama!!! آخه مونگول تر از این نبود بهش رای بدین. من نمیدونم اینایی که رای دادن اصلا وبلاگ خون بودن یا نه!!!
مثلا تو بخش وبلاگ خانوما کسایی مثل خانوم گل و بهار و دخترک شیطان و آیدا و شهرزاد و ندا انتخاب نشدن بعد یه مشت دره پیت مونگول مثل دختری با پوشش چادر رای آوردن(البته به جز خورشید)
یا تو وبلاگ های گروهی وبلاگ مشهدی ها رای آورده. که عینهو مسافر خونه ی "سد اسمال" میمونه.
تو وبلاگ هایی که برگزیده شدن من فقط افکار خصوصی و دلتنگستان و خورشید خانوم رو قبول داشتم. بقیه برن از در عقب بدن بابا. شومام همینطور با رای دادنتون.
کون دموکراسیو پاره کردین بابا!!!




٭ از تربیت ایرانی متنفرم،
از تربیت مذهبی-ایرانی متنفرم،
از تعصب متنفرم. آدم متعصب با قاتل هیچ فرقی نداره.
خوب آقا جون هر چی هستی باش. برای خودت باش و کنار بقیه ای که مثل تو عقاید خودشونو دارن زندگی کن.
روابط اجتماعیمون، عشقمون، روابط کاری و حتی برخورد های ساده ی اتفاقیمون همه و همه رفته زیر بار تعصب.
اه، اونوریا به اینوریا برچسب میزنن. این وریا به اون وریا میگن چخه.
بابا آدم باشید، آدم بودن بعضه فلان چیزیست بودنه. چرا نمیفهمید.
آدم باهاتون برخورد میکنه تا یه هفته نمیتونه راست کننه!
وقتی چار تا کلمه با یکی حرف میزنی خیال میکنی تو دادگاه صحرایی دست و پاتو بستن و باید از خودت دفاع کنی!
بعد میگن چرا Fire wall داری و کسی رو تحویل نمیگیری! خیال کردن بابام خرطوم فیل بوده و من ازش افتادم بیرون.
قربون HIV، لااقل مشکلش با یه کاندوم حل میشه. ویروس شماها چیه که اگه تو کاندوم هم زندگی کنم باز ازتون میگیرم؟
دلم هوس یه بار شلوغ پلوغ کرده که راحت و بی دغدغه بتمرگم توش و با چند تا آدم خالص گیلاس بزنم. از خنده ی دیگران بخندم و با گریشون گریه کنم. آخرشم نفهمم این یارو رییس جمهور بود یا اوپوزیسیون، جنده یا عفیفه ی معتکف، قصاب یا پروگرامر.




........................................................................................

Friday, November 22, 2002

٭ هی! تو تنها نیستی در جیغ زدن، گریه کردن و دیوانه وار خندیدن...
My friend of misery! اگه برای چال کردن روزهای تلخت پنجه های خونی و ظریفت کم آوردن، فقط کافیه برام یه کبریت روشن کنی و ببینی چه جوری گودترین چاه دنیا رو برات میکنم.

امضا: جوجو





٭ اگه Little susie شاهکار Michael Jackson رو هنوز گوش ندادین برین گوش بدین که نصف عمرتون رو از دست نداده باشین.
بعدشم چرا نظر خواهی من مثل خودم مونگول شده؟ هر عددی دوست داره برا خودش مینویسه. مثلا همه ی نوشته های روز های قبل رو صفر کرده بعد یه جا که 5 تا نظر هست مینویسه 7 تا. عجب خری سوار شدیما.
بعدشم شنیدم اگه سیگار Montana بکشین آزمایش اعتیادتون مثبت میشه.
بعدشم چرا سیگارای خوب انقدر گرونن. به خدا من سلیقم خوبه، پولم خوب نیست.
بعدشم دلم خیلی خیلی برات تنگ شده عزیزم. دیوونه وار میخوامت جیگر حقیقیه من. حوصله ی جیگر مجازی ندارم. زود تر خودتو برسون یه کم بشلم برات.
بعدشم مردم انقدر تخم مرغ خوردم. تخم طاووس میخوام.
اونوقتشم

She was there screaming
Beating her voice in her doom
But nobody came to her soon...

غصه نخور عزیزم برج میلادو جمهوری اسلامی برا من و تو ساخته دیگه.
بعدشم بعضی ها چرا انقدر تخمی تخیلی تشریف دارن؟ آخه تو چه جور آدمی هستی که همه غلطی میکنی بعد چون دختر بیچاره قبل از تو یه دوست پسر داشته، میگی به درد ازدواج نمیخوره. خوبه که خودت تو مدرسه به خودمون کون دادی، با پیر مرد کونی هم حال کردی، راه به راه هم جنده بازی کردی. حالا واسه من تئوریسین عفت شدی!!!
بعدشم سه تا نقطه...




........................................................................................

Thursday, November 21, 2002

٭ نوشته های صفحه ی آخر وبلاگ برگ بید عجب بوی غریبی داره. بوی تنباکو!!!


٭ خانوم هاویشام تو بردی.
میخواستی کاری کنی که منم مثل اون بیچاره ی قبلی مرگمو به زنده بودن ترجیح بدم؟
خوب موفق شدی. فقط دوست دارم بدونم بعد از من میخوای با این سادیسم آدم کشیت چی کار کنی.
نگرانتم، میترسم کسی رو پیدا نکنی برا به زانو در آوردن، زندگی برات تلخ بشه.
نگرانتم.




٭ از میون قربون صدقه ها "بشلم برات" تاج سره
بی خودی خودتونو جر ندین قربون صدقه های گرد و قلنبه ی از روی شیکم گفته شده.




٭ میگم کاشف به عمل اومده که منظور جین جین جونم از این نوشته ی عارفانه این عکسه بوده! میگی نه از خودش بپرس.






٭ از روزهای گم شده در خروار اعداد سه قسمتی چی باقی مونده؟
یه آهنگ، یه عطر و یه نوشته که یاد تو رو زنده میکنه
و من میترسم که از این روزها همین هم نمونه.
چه بی رحمانه و بی افسوس میگذره عمر و جوونی.
همش یه خوابه. یه خواب که اگه در پس اون بیداری در کار باشه، مطمئنم چیزی جز مرگ زودرس نمیتونه حیرت شب گذشته رو ازم دور کنه.




........................................................................................

Wednesday, November 20, 2002

٭ اول یه لباس گرم بپوش
حالا میتونی یه نسکافه ی غلیظ و تلخ برا خودت درست کنی
بعدش یه سیگار آتیش بزن و لم بده
یه آهنگ آلمانی بذار که در عین غمگین بودن بکوب و با صلابته. مثل کارتون "توشیشان"
اگه قول بدی درستو بخونی هر روز میذارم از این کارا بکنی. تازه یه چیز خوب دیگه هم بهت میدم که ذوق مرگ بشی.
خوب حالا بزن قدش. اینجوری نه! محکم بزن قدش. آهان.
هر کی اذیتت کرد بگو به تخمم. درو رو کسی باز نکن، ممکنه آقا گرگه باشه. شیر گازم ببند که خطری تهدیدت نکنه.
اگه گشنت شد برات ساندویچ درست کردم تو یخچاله. اگه خانوم خواستی کافیه به این شماره زنگ بزنی در اسرع وقت آماده میشه.
اگه خواستی خودتو بکشی تو کابینت سومی برات به اندازه ی کافی سیانور گذاشتم. یه خوردشو بریز تو نسکافت و آروم برو بالا.
دیگه سفارش نکنما! من رفتم. مواظب خودت باش.




٭ آهای آهای پشه با توام، چی میخوای دیگه از جون من
تو که میخوای وز بری وز بیای، هی بخوری از خون من
پشه پشه راحتم بذار، چرا نمیذاری من بخوابم
مگه خودت جای خواب نداری، که میای توی رختخوابم
کاشکی دیگه خون نداشتم، یا اینکه تو خون نمیخوردی
کاش کی به جای وز وز، تو هم با من آواز میخوندی
به جای اینکه الان هی به در و دیوار بزنم، منتظرم بخوابی بیام برات گیتار بزنم
نیش که از آمپول بد تر نیست، بزن و برو راحتم بذار
چی میگی هی وز وز میکنی، آخه توی گوشم رفتی چی کار
اینجا که جز منو تو کسی نیست، هر چی میخوای بلند بگو
این همه دختر مثل هلو، چرا گیر دادی به من پشمالو؟
چی کار کنم دلت خنک شه دیگه انقد وز وز نکنی؟
نیش بزنی و بری ولم کنی، منو اینجوری عاجز نکنی
چته انقد غر غر میکنی؟
پشه چرا تشنه ای به خونم؟
دلت میخواد سازمو کوک کنم با صدای پشه بخونم؟
(مقادیر معتنابهی صدای پشه)
آهنگ رو میتونین از ایـــــــــــنجا با اسم fara_pashe دانلود کنید.




........................................................................................

Monday, November 18, 2002

٭ بعضی سوراخ ها طبیعی هستند، بعضی هام مصنوعی، بعضی سوراخ هام تار عنکبوت بستن که تو فکر کنی پیامبری در اونها نیست. اما تو دیگه برا معجزه هم تره خورد نمیکنی.
بعضی لجن ها کرم دارن. بعضی آدمها مورچه دارن. بعضی از سوسکها جنده تشریف دارن. بعضی آدم ها همه چیزو آتیش میزنن. بعضی هام انقدر نازن که به جون خودشون قسم میدن که از خر شیطون پیادت کنن.
بعضی آدمها استعداد خوبی توی خوندن دارن اما زیادی صداشونو بم میکنن.
بعضی آدم ها جلوی چشم شما سه بار به ارگاسم میرسن. بعضیهای دیگه هم به تفاهم نمیرسن.
بعضی ریل ها واگن ندارن. اما میتونی ردشونو بگیری و تا مقصد پیاده بری.
بعضی آدم ها انقدر میلرزن که شک میکنی که اعتیاد دارن. اما خوب برای تو فرقی نمیکنه.
بعضی خیابونا یه طرفه هستن. اما برای ما فقط راهی برای فرار.
بعضی چیز برگرها شیرینن. بعضی نوشابه ها مزه ی مایع ظرفشویی میدن. بعضی ها با دست لجنی و کرمی و سوسکی سیب زمینی سرح کرده میخورن.
بعضی ها روی کاغذ چیز برگر فحش های انگلیسی مینویسن. بعضی ها با کمی آب دهن بز خشک شده و دو تا چنگال و یه تیکه چیز برگر و یه لیوان پر از یخ میتونن تابلوی کوبیسم درست کنن.
بعضی ها اون هنر بدیع رو با حیرت نگاه میکنن.
بعضی ها موقع رانندگی از کون شانس میارن.
بعضی هام انقدر میخوان بگن دوستت دارم که هیچی نمیگن.
بعضی ها با بعضی ها خیلی خوشبختن.




........................................................................................

Sunday, November 17, 2002

٭ دیروز من امتحان داشتم.
از 5 فصل 2 فصل رو بیشتر نخونده بودم. همون دو فصلی رو هم خونده بودم که فکر کنم هر کی از ننش قهر کنه میتونه سوالاشو حل کنه. خلاصه اینکه اوضاع اساسی خیط بود.
شبش خیلی بد خوابیده بودم. صبح کله سحر از بدن درد و گلو درد از خواب بیدار شدم. اومدم یه کم چت کنم که دلم وا شه. نشد که نشد. پاشدم که خیر سرم بیام دانشگاه که به امتحان ساعت 8 برسم. تو آینه نگاه کردم، نزدیک بود از ترس پس بیفتم. این شد که رفتیم ابزار آلات ژیلت رو آماده کردیم و به سلامتی دوستان یک صورتی صفا دادیم. عین خیالم هم نبود که امتحان دارم و نباید دیر برسم.
خلاصه ی ماجرا این که سوار دو عدد تاکسی نارنجی مایل به زردمبو شدیم. تا برسیم به میعاد گاه بد بختان. ساعت 8:30 رسیدم تازه جایی که باید بقیه راهو پیاده میرفتم.
داشتم واسه خودم میرفتم که دیدم مغازه بازه. رفتم تو یه دلی از سیگار هم در آوردم و اومدم که بیام دانشگاه.
دیدم یکی از بچه ها داره برمیگرده. میگه به خاطر اعتراض به حکم دادگاه آغاجری، امتحان یه هفته عقب افتاده، کلاس هام تشکیل نمیشه.
منم با این یارو خیلی رودرواسی ــ رو در بایستی ــ داشتم، اما یهو نا خودآگاه پریدم چنان گونه های تیغ تیغیه بی خاصیتشو بوسیدم که مرغان آسمان فریاد "لذا لذا" بر آوردند.
خلاصه ی ماجرا این که، شعار هر دانشجو:
تام و جری، آغاجری




٭ بانوی من، با چشمان درخشنده و مهربانت و آتش بی دریغ مهرت!
بگذار تاریخ و فلسفه را تبر به دست در سپیدی متعفن برف رها کنیم.
چرا که منو تو خاطره و رویای یکدیگریم.
بی تاریخ
بی فلسفه.
رها کن مفاهیم پر طنین و حق به جانب را برای مردگان
ما به سادگی خنده های بی دلیلمان زنده ایم.

پ.ن: بیان احساسات واقعی من بعد از دیدن فیلم Shining




........................................................................................

Saturday, November 16, 2002

٭ هــــــــــــــــی چته؟
از درس خوندن زده شدی، از محیط دانشگاه حالت به هم میخوره؟ بچه ها رو که میبینی همش در حال بال بال زدنن که تمریناشونو حل کنن و امتحاناشونو خوب بدن اعصابت خورد میشه؟
چشم نداری محیط علمی ببینی؟
تو که قبلنا هیچ وقت برگ برنده رو گم نمیکردی. هر کاری هم میکردی آخرش به موقش خودتو از منجلاب میکشیدی بیرون. خوب پس چت شده؟
دیگه نمیکشی؟ دیگه به اینجات رسیده؟ کسایی که دوستشون داری دور و برت نیستن که اعتماد به نفس پیدا کنی؟ نمیدونی چی میخوای؟ آرزوهاتو تو زندگی لعنتیت گم و گور کردی؟
فکر میکنی زندگی خیلی بی رحمه؟ دوست داری تف کنی تو صورتش؟ دوست داری فرار کنی؟ دوست داری بری نوک نوک قله، مست کنی و همونجا بمیری؟ دو روزه سیگار نکشیدی؟ گلوت درده؟ خوب چی کارت کنم من آخه عزیزم؟ به خدا من نمیدونم چه جوری میتونم کمکت کنم. الهی بمیرم برات.




........................................................................................

Friday, November 15, 2002

٭ از میون مرکبات لیمو شیرین تاج سره
بیخودی خودتونو جر ندین مرکبات گرد و قلنبه ی مریض خوب نکن پر از هسته.




٭ حالم خوش نیست، تب دارم.
دیشب همش کابوس میدیدم. وقتی تب دارم کابوسام خیلی واقعی میشن. حتی بعد از بیداری هم نمیتونم ازشون جدا بشم.
فردا امتحان دارم.
دلم یه مامان مهربون میخواد که پیشم بمونه، برام سوپ درست کنه، آبمیوه بگیره، بعد بشینه با هم تلویزیون ببینیم تا من خوابم ببره. بهم بگه فدای سرت که فردا امتحان داری و هیچی بلد نیستی.
اما فقط خانوم هاویشامو دارم. اونم که به عمرش از این کارا نکرده.
امروز نمیرم دانشگاه که بتونم خیر سرم یه کم درس یخونم.
میدونم که آخرش زیر این امتحان 5 قلو میزام به نیت 5 تن.




........................................................................................

Thursday, November 14, 2002

٭ مرا بخوان بی‌بی بی ساز
مرا برقص تا ته آغـــــاز




........................................................................................

Wednesday, November 13, 2002

٭ چقدر امشب داغم.
هوس یه بدن خوش تراش کردم.
سینه های نرم و لطیف، با سایز مناسب. که همچین تو دست بیاد.
میخوام از بوی ممه مست بشم. میخوام تو ممه بمیرم.
من به بوییدن یک ممه خشنودم. حالا هر کی میخواد هر چی بو کنه.
میبینید چقدر من آدم low یی هستم؟
آره! نمیخواد تذکر بدین. خودم میدونم. همینه که هست.
هوس یه سکس آروم کردم...
یه دختر که از فرق سر تا نوک پنجه های کشیده ی پاش خودشو به نوازش انگشتها و لب های من سپرده.
مکیدن زبونش. گاز گزرفتن نوک برجسته ی ممه هاش.
گرفتن چونش بین لبام. سر خوردن رونای لطیف و نرمش رو پاهام.
احساس خوب خیس شدن گردن زبر و تیغ تیغیم با آب دهنش.
جاری شدن دستم میون گودی ستون فقراتش. از مهره ی گردنش تا برجستگی باسنش.
احساس بی نهایته شونه شدن موهای پام با پنجه های پاش.
صورتشو رو شیکم داغم حس کنم.
با دقت و وسواس خودم لختش کنم.
یه عالمه وقت صرفش کنم. مثل آدمی که داره یه شهر غریبه رو میگرده. با لمس هر نقطه از بدنش همه ی تنم مور مور شه و هیجان به اوج برسه.
لحظه ی وصف نشدنی قفل شدن بدنم توی بدنش. نفس های تند و گرم.
بدن های خسته و بی حالی که به هم پیچیدن.
بوی عشق بازی میاد. من امشب مست مستم.






٭ جنگل مه گرفته ی سیاه و سبز
آروم آروم تنفست رو به طرز مبهمی از دست میدی
هر چی جلوتر میری احساس میکنی چیزای بیشتری رو از دست دادی
دیگه تو نیستی که به راه خیره شدی.
تو و راه یکی شدین.
بی تنفس و تپش و بدون اراده جلو میری.
حرکت و تغییر محیط در تو اتفاق می افته.
اینجا حوزه ی واحد هستیه.
آرامش و کرختی از فرق سر، تا نوک پنجه های کشیده ی پات گسترده شده.
نبض وابستگی مرده.
بدون باز و بسته شدن دریچه ی دهلیزی، خون توی رگات پمپاژ میشه.
مویرگ هات و مغز استخونت از یه شور وصف ناشدنی پر شدن.
بدون ترس و خاطره.
خودشه. این آخر خطه.
برای رد شدن از خط یه برش کافیه.
درینگ...درینگ
تلفن...
قاطعیتت رو برای برش نهایی از دست میدی.
تردیـــــــــــــــــــــد لعنتی.




........................................................................................

Tuesday, November 12, 2002

٭ تا حالا شده برا اینکه یه جا به موقع برسین کلی خودتونو بکشین. مثلا تو تاکسی پول سه نفر رو حساب کنین. بعد تو خیابون هی به این و اون تنه بزنین و بدوین و ساعت نگاه کنین.
یه عالمه هم دلشوره داشته باشین.
بعد یهو تو یه کوچه ی دور افتاده پاتون گیر کنه به یه دست انداز و پختی بخورین زمین.
بعد به جای اینکه بلند شین و دوباره بدوین، همونجا کنار جوب بشینین و خیلی راحت برا خودتون سیگار بکشین؟






٭ بازم سلام به رفیق راه و همدم گاه
یادته گفتم اگه تتمه ای بود با پیک باد پا میفرستم؟
حالا موقع اون تتمه شده. همون لحظه ای که احساس ناتمومی گذشته مثل شیرینی کنار، بد جوری روحمو گس کرده.
دوست دارم این دفعه به زبون خودت بگم تا تمام و کمال بفهمی که چی میگذره تو این قلب در به در.
پس بذار این لحن خود فروخته ی نا تویی رو عوض کنم:
عشق من، همه ی اخلاقیات من خلاصه میشه تو چند تا چیز:
1- تحجر و غیرتی وجود نداره. کسی که با من زندگی کنه هیچ وقت از بابت داشتن و نداشتن عقیده و اخلاق محکوم نیست. نه در قلبم نه در زبون. پس انتظار سیلی از من نداشته باش.
من ممکنه عاشق ریشوی بو گندو بشم، ممکنه عاشق کسی که بوی مشروب و سیگار و ادکلنش همیشه با خودش این ور اون ور میره بشم، ممکنه عاشقه دزد بشم، ممکنه عاشق قاتل هم بشم.
برا اینکه تو رابطه فقط یه معیار وجود داره، اونم اینه که چقدر از همزیستی با هم لذت میبریم و چقدر میتونیم همدیگه رو دوست داشته باشیم و از تنهایی در بیاریم. بقیش زندگی منو توه. میتونیم اگه دوست داشته باشی راجع بهش حرف بزنیم. اما همونطور که گفتم من به هیچی پایبند نیستم. تو نظر دادنم فقط جانب زندگی کوتاه خودمو تو رو میگیرم.
چون آدمیزاد به غیر از عقل و غریزه و احساسش نیست. به خاطر هیچ اخلاقیاتی هم دوست ندارم که عقل و احساس و غریزه ی تو محکوم به پوسیدن بشه.
2- من از کسی الگو نمیگیرم.
3- تعادل بهترین چیزه. تنها موردی که تعادل توش ندارم روابطمه. یا رومی روم. یا زنگی زنگ.
4- وقتی بمیرم همه چی تموم میشه.
5- خونسردم.
6- اگه برام مهم باشه، تا ته خط میمونم.
7- اگه کسی بخواد حالمو بگیره آویزونش میکنم.
تتمه باشه برا پیک باد پای بعدی.
زت زیاد.




٭ از میون حشرات موذی، خرمگس تاج سره
بی خودی خودتونو جر ندین خورده حشره های گرد و قلنبه ی یه سر و دو بال ویز ویزو.




........................................................................................

Monday, November 11, 2002

٭ دوش شیخ ما در وقت افطار شراب شیرین اشتها آور طلب کردندی.
آنقدر از آن می صافی خوردندی که به رقص در آمدندی.
در حال دست افشانی بفرمودندی:
ما خورده ایم و مست گشته ایم.
ما نه آن گربه ی بی چشم و روی بی وفاییم. ما همان سگ زوزه کش خوش وفاییم.
ما عاشق گشته ایم و کس را پروای ما نیست.
صبوحی در کشیم و نعره برآریم.
از این سخن حکیمانه ی شیخ همه ی حاضرین جامه بدریدندی و فعان برآوردندی.
عده ای غش کردندی و عده ای مردندی.
حالی برفت که وصف آن جز به تهی کردن قالب نتوان کرد.




٭ 8و6

راه رفتنت...خندیدنت...رقصیدنت...منو کشته منو کشته منو کشته...وای!




٭

No one can find me
Here in my soul
Kicking and screaming
Out of control

Calm myself down
Nobody knows
No one can find me
Here in my soul





........................................................................................

Sunday, November 10, 2002

٭ وقتی دل تنگم
تلفن 28 بار ضربه ی "لا" مینوازد که دلبر خانه نیست
من به گوشه ی دنج و ناگزیرم در پشت جاکفشی میخزم و آتش بر اندیشه ی خود میزنم
دودش را با تا بی نهایت خانه ــ همان سقف 3 متری تنگ و خاک گرفته ــ با چشمان بی حالتم بدرقه میکنم
و او نمیداند، نمیبیند، نمیشنود،
و میپرسد
آخر به او چه بگویم؟




٭ از میون نت ها "لا" تاج سره
بی خودی خودتونو جر ندین نتای گرد و قلنبه ی گوش خراش




٭ پیشنهاد سازنده:
وقتی همه خوابیدن، آهنگ های مورد علاقتون رو لیست کنید توی winamp ، و الکترونیک بخونید.
بهتره کتاب الکترونیکتون رو قبلا یکی خونده باشه و زیر نکات مهمش خط کشیده باشه.
بهتره با اون شخص یه رابطه ی فامیلی، مثلا از نوع دخترخاله پسرخالگی داشته باشید.
این طوری سطح یادگیری میره بالا.
اگه خواستید سیگار هم بکشید.




........................................................................................

Saturday, November 09, 2002

٭ آهنگ Love story شاهکار Henry Mancini داره قطره قطره میچکه تو قلبم
و من حس میکنم در حال ارتعاشی دردناک بین دو نقطه ام، که یکی زندگیمه، و اون دیگری زندگی
میدونید؟
مثل حسی میمونه که وقتی غرق تو لذت کودکانه، داشتم کارتون مارکوپولو رو میدیدم، یهو با اومدن اون صحنه های مستند بهم دست میداد.
یا اون حسی که شاملو میگه: یله بر نازکای چمن رها شده باشی، پا در خنکای شوخ چشمه ای، و در ایمن تر کنج گمانت، به خیال سست یکی تلنگر، آبگینه ی عمرت خاموش در هم شکند...




٭ دیشب همش خواب میدیدم دارم ودکا میخورم.
انقدر ظرفیتم رفته بود بالا. هی یه بطر تموم میشد، یکی دیگه شهید میکردم.
انقدر حال داد.
تازه خواب بابامم دیدم.
دیروز میخواستم اینجا بهش اعتراض کنم که چرا هر وقت میای تو خواب من گوشه ی بیمارستانی.
اما انگار که خودش فهمیده باشه. دیشب سر و مر و گنده اومد تو خوابم.
تازه برام یه بسته هم آورده بود که نرسیدم بازش کنم.
اما خوب هنوزم چشاش غمگین بود.
اون با من نمیخورد.
دراز کشیده بود روی زمین، داشت "شاتقی زندانی دختر عمو طاووس" میخوند.
یاد این شعر شاملو افتادم:
دو شبح در ظلمات
تا مرز های خستگی رقصیده اند.
ما رقصیده ایم
ما تا مرز های خستگی رقصیده ایم
دو شبح در ظلمات
در رقصی جادویی، خستگی ها را باز نموده اند.
ما رقصیده ایم
ما خستگی ها را باز نموده ایم
شب از ارواح سکوت سرشار است
ریشه ها از فریاد و
رقص ها از خستگی!




٭ ایرانی ها یه مشکل خیلی خیلی بزرگ دارن.
اونم این که همش در حال چوب زدن زاغ سیاه همدیگه هستن.
انقدر که به رفتار و گفتار و زندگی خصوصی و امور شخصی دیگران توجه نشون میدن، به هیچ قسمتی از زندگی و شخصیت خودشون نشون نمیدن.
برای همین هم هست که هیچ وقت آرامش ندارن.




........................................................................................

Friday, November 08, 2002

٭ ــ من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است
ــ مارکوپولو! عشق من، همین رنگ است، همین رنگ است!




٭

Do you remember the things we use to say?
I feel so nervous when I think of yesterdays

هنوز هم میخوای کامل باشی؟
مثل مردن زیر آفتاب؟





٭ روزها شبیه هم
هفته ها شبیه هم
ماهها و سالها هم
بی آرزو چه میکنی ای دوست؟




٭ باز هم عصر جمعه ای دیگر
و باز هم عصر جمعه ی لعنتی ازت متنفرم
م
ت
ن
ف
ر
م




........................................................................................

Thursday, November 07, 2002

٭ از میون فامیلا دخترخاله سروره.
بیخودی خودتونو جر ندین فامیلای گرد و قلنبه ی دهن پر کن.




٭ nocturne گروه secret garden رو وبلاگ نویده
تا برش نداشته بشتابیــــــــــــــــــــــــد





٭ اه که چقدر خودتون و دنیاتون نفرت انگیزید.
بسه دیگه، دیگه حال و حوصله ی تنفر رو هم ازم گرفتین.
دلم میخواد خودمو و سیگارمو و واکمنم رو از این دنیا دیپورت کنین به قعر جهنم.
فکر کنم انقدر تو تحمل قیافه هاتون فداکاری کرده باشم که سیگار و واکمنمو ازم نگیرین.
اگه میخواین اونم ازم بگیرین بگیرین. لا اقل قرص خوابمو ازم نگیرین.
اونم میگیرین؟
دیگه نمیتونم بیشتر از این متنفر باشم. بگیرین. سگ خور.





٭ ببین میگما، تو میخوای منو ببری تو جهنم؟
تو مگه همونی نیستی که من تخم خودم هم حسابت نمیکنم؟
خوب پس هر کار دلت میخواد بکن.
من دیگه آزادم. اگه دلم بخواد میمونم. اگه دلم بخواد میرم.
اگه بخوام شادم. اگه بخوام غمگین. اگه بخوام گناهکار.
اگه نخوامش خودمو خلاص میکنم. اگه بخوامش میمونم توش و به کوری چشم تو و فرشته های لخت و پتی عقده ایت که از بس به ذات اقدست خیره شدن فسیل شدن، همه جور لذتی هم ازش میبرم.
عرق میخورم تا خرخره. با دختر میخوابم صبح و ظهر و عصر و شام. به بد بخت بیچاره ها کمک نمیکنم. عذاب وجدان نمیگیرم.
پاهامو دراز میکنم جلوی قبر بابام و سیگارمو با شهوت پک میزنم و به گور بابای تو و اون خلقتت میخندم.
خیال کردی وجدانم معذب میشه؟ مگه ازم طلبکاری؟ مگه من گفتم منو بیار تو این سگ دونی و شب و روز از اون بالا به فرشته های ناز نازیت بگو روی سقف خونه ی من شاش اسیدی بریزن؟
کور خوندی. بگرد تا بگردیم.
جهنمتم میشه یه چیزی لنگه ی دنیات.
تا اطلاع ثانوی هم اگه کسی رو شب تو خواب انگشت کنی که فردا صبحش پا شه بیاد سراقم که هدایتم کنه، میزنم در کونش که تا خود عرش صدای سگ بده.




........................................................................................

Wednesday, November 06, 2002

٭ اگه من جای بابات بودم، اول میپختمت، بعد میخوردمت، بعد هضمت میکردم تا برگردی همونجا که ازش اومدی.




٭ میدون انقلاب همیشه برای من یه قلعه ی خراب شده ی خاک خورده بوده.
شبیه اون خونه ای که مارکز تو صد سال تنهاییش ربکای روحش رو توی اون زندانی کرد. تا پیر شد و مثل صندلی ای که روش نشسته بود پوسید.
نمیدونم چرا. ولی چه اون چند سالی که مدرسم اونجا بود، چه الان که گاه به گاه گذرم اون ورا میفته، تا چشمم میفته به ساختمونای قد و نیم قد و دوده گرفتش یا پل عابر پیاده ای که روی خیابون کارگره، یه عالم گرد و غبار رسوب میکنه تو مویرگام. اینو کاملا حس میکنم.
همون پل هوایی که داره با همه ی نفرتش به میدون ــ که شبیه پیر مرداییه که شلوار لی استلیتو پاشون کردن و تیشرت پولو پوشیدن ــ شکلک در میاره، داره بش میگه پیر مرد از سنت خجالت بکش، چرا مثل بچه فکلی ها خودتو بزک کردی؟ سر پیری و معرکه گیری؟
قبل از پل هوایی که مشخصاتشو گفتم پر از کوپن فروش و آدمای مرموزیه که همش در حال وز وز کردنن. اگه خوب دقت کنی میبینی دارن میگن: "نوار، عکس، پاسور، شو، فیلم، پوستر"
بعدشم که همش کتاب فروشیه تا برسی به در پنجاه تومنی دانشگاه تهران.
خدا نکنه که گذرت به کوچه پس کوچه های میدون انقلاب بیفته. انگار خاک مرده روش پاشیدن.
اتفاقا من چون میخواستم برم اداره ی پست مجبور شدم از کوچه پس کوچه بندازم و برم.
به جوبها که دقت کنی میبینی موشای نه چندان چاق و چله با تمبلی از این ور به اون ور میشن.
یه پادگان یا چمیدونم سربازدونی اونجا هست که باعث شده یه چند تایی از اون خیابونای موازی خیابون انقلاب، اول و آخرش به یه سرباز لاغر مردنی ختم شه که تفنگشو به زور تو دستش نگه داشته.
شایدم مهم تر از پادگان باشه. شاید سرهنگ دونی یا اطلاعات دونی باشه. نمیدونم.
یه کتابفروشی تو این میونبر ها هست که کتابای عتیقه و قدیمی میفروشه.
فکرشو بکن جای فروشنده ی این مغازه بودی. هر روز میومدی تو یه کوچه ی تنگ و دود گرفته، کرکره های مغازه ی کهنه تر از کتابای توش رو بالا میکشیدی و میرفتی ور دست مرغ عشقات مینشستی تا ظهر بشه و بری خونه یه چیزی کوفت کنی. بعد دوباره برگردی و تا شب جفتگیری مرغ عشقاتو تماشا کنی.
همیشه کریهترین کابوس هایی که میبینم تو جاهایی شبیه کوچه های موازی میدون انقلاب اتفاق میفته.
فعلا زت زیاد.




٭ آهنگ A rainy night in Paris رو گذاشته بودم.
بعد تکیه دادم و یه سیگار گذاشتم گوشه ی لبم. وقتی آتیشش زدم دیدم آتیش سوزی راه افتاده، خاموشم نمیشه که نمیشه.
بعد فهمیدم برعکس گذاشتمش تو دهنم و فیلترشو آتیش زدم.
پیش میاد دیگه.

شبی بارانی در پاریس(کریس دی برگ)

یک شب بارانی در پاریس
چراغ های اسکله کم نورند
او باید عشق پاریسی اش را ترک کند
پیش از برف و بوران زمستان

در یکی از خیابان های رومانتیک پاریس
او عشقش را در آغوش گرفت تا به او بگوید
ما دوبار همدیگر را در پاریس ملاقات خواهیم کرد
هنگامیکه گلها دوباره فضای شانزه لیزه را پر کنند.

"چقدر دیر"، دختر گفت، "چقدر دیر"
عشق تو تا آن موقع قوی خواهد ماند؟
هنگامیکه از دریا میگذری
آیا من در قلبت خواهم بود؟

سپس دخترک به او کلماتی گفت تا راهی اش کند
"آن هنگام که شبهای زمستانی طولانی اند
همچنان عاشق خواهیم ماند"

"و آنگاه" دخترک گفت، "و آنگاه"
عشق ما دوباره برانگیخته خواهد شد.
اوه... اما پسر در چشمان دختر میدید
که این کلمات عاشقانه تنها برای تسلای خاطر است

و اینک چراغ های پاریس کم سو تر و کم سو تر میشوند
چراغ ها میخواهند به من بگویند
دیگر دخترک را نخواهم دید.

آدمی که سیگارش رو عوضی آتیش میزنه ترجمش از این بهتر نمیشه.
پیش میاد دیگه.




٭ امروز پرم از کلماتی که میان جلوی چشمم رژه میرن. اما تا بهشون میگم یه لحظه وایسین تا ازتون عکس بگیرم، قهر میکنن و میرن تو خودشون قایم میشن.
چند لحظه بعد باز برمیگردن و رژه میرن. دوباره من میگم یه لحظه وایسین...دوباره اونا قهر میکنن.




٭ اینو با صدای ویگن بخونید:
"تو که بی وفا نبودی پدر سگ"




........................................................................................

Tuesday, November 05, 2002

٭ دیشب خانوم هاویشام فکر میکرد که فردا روز اول ماه رمضونه، برا همین به حق ماه مبارک دعا کرد بنده نیست و نابود بشم.
نمیدونم من بهش چه هیزم تری فروختم. اما امیدوارم خدا آرزوهاشو برآورده کنه. خصوصا در ماه مبارک!




٭ جبران خلیل جبران میگه چیز های بزرگ رو فقط از دور میشه دید و نمیشه به اونها نزدیک شد.
خوب من فکر میکنم دلیلش این باشه که اصلا چیز بزرگی وجود نداشته باشه.
یه رشته ی فوق العاده تو یه دانشگاه حسابی برای یه پشت کنکوری، یه دختر که هم خوشکل و ناز باشه، هم فهمیده، هم مهربون، هم sexy، هم با کلاس، هم پولدار، هم وفادار برای یه پسر، یه اکیپ خیلی باحال و پر از دختر پسرای جالب برای یه آدم تنها...
همه ی اینا از دور بزرگ و خواستنیه. وقتی بهش رسیدی انقدر میخوره تو ذوقت که حد نداره.
تنها چیزی که تو این دنیا همیشه از نزدیک بزرگ تره، غم و غصه و ترسه. نا امیدی همیشه از نزدیک بزرگ و پر هیبته.
برای همینه که سعی میکنم کمتر با آدمای اطرافم راجع به این چیزا صحبت کنم. چون فقط خودم درک میکنم که چی میگم.
وقتی به یکی از همکلاسیام بگم که برا چی یه هفته تو این خرابشده پیدام نشده و تمرینای الکترونیکم رو تحویل ندادم مسخرم میکنه یا فکر میکنه که خیلی ضعیفم.
وقتی به یکی سعی میکنی بگی چته، یا باید سرطان داشته باشی یا باید ننه بابات مرده باشن تا یه کم طرفت دچار درک متقابل بشه. وگرنه خیال میکنه که خوشی زده زیر دلت.
خوب این جور موقع ها چیزی نمیشه گفت. باید لب فرو بست.
دلیلش اینه که فقط تو هستی که این تویی و از نزدیک داری نگاه میکنی.
پس با این اوصاف فکر کنم بهتره همه ی زندگی رو از دور نگاه کنم. تا هم خوشی هاش بی مزه نشه هم درداش جر وا جر نکنه.
هاها. مسخرس
وایسا عقب پسر زندگی جیزه.




٭ حلا هی بگین جوونا فعل خواستن رو صرف نمیکنن.

I can can a can with a can





٭

Lay beside me, tell me what they've done
Speak the words I wanna hear, to make my demons run
The door is locked now, but it's open if you're true
If you can understand the me, than I can understand the you
Unforgiven||





........................................................................................

Monday, November 04, 2002

٭ امروز یه چیزی تو همشهری خوندم که خیلی وقته خودم درگیرش هستم.
با بعضی قسمتهاش موافقم اما خوب یه سری شعر و ور هم توش پیدا میشه.

همشهری:
"جامعه ی ایران یک جامعه ی سنتی است که زندگی قبیله ای و طایفه ای همیشه در آن زنده بوده است ولی امروزه با توجه به حرکت جامعه به سوی مدرنیت، جامعه ی هسته ای مجبور به کار و فعالیت زیاد و در نتیجه دور شدن و گسست از درون شده است، در این حالت دیدار ها خیلی کمتر میشود و خانواده ها تنها به واسطه ی بهانه هایی بعد از مدت ها همدیگر را ملاقات میکنند."

با این قسمت موافق نیستم. چیزی که نویسنده میخواسته مطرح کنه خلا روابط اجتماعی است. اما آفت این گونه بحث ها به نظر من در جامعه ی ما همیشه این بوده که میخواستیم این خلا رو با روابط محدود و غیر قابل انتخاب درون خانواده جبران کنیم.
هیچ وقت پامون رو از دایره ی خانواده بیرون نذاشتیم. هیچ وقت یه پدر یا مادر نخواستند بفهمند که بچشون نیاز به برقراری رابطه با کسایی داره که خودش انتخاب کرده، یا در زمینه های مختلف در بیرون خونه با اون اشخاص صاحب تفاهم های درونی یا بیرونی و حتی فیزیکی شده. از دوستی های مدرسه بگیرین تا دوستی با جنس مخالف یا دوستی با دوستان دوستان و وارد شدن در اکیپ ها و جمع هایی که اعتماد به نفس رو به شدت ارتقا میده.
تا دیدمون نسبت به آزادی در برقراری روابط عوض نشه همینه که هست، و حتی اگه خونواده ها هر روز و هر ساعت هم همدیگر رو ببینن باز هم هیچ نیازی بر آورده نخواهد شد که نخواهد شد.
یه چیز دیگه هم که آخر سر تو این مقاله هست اینه:

همشهری:
" روانشناسان پیامد های افسردگی را گریه، اندوه، گوشه گیری، کاهش علایق درسی یا شغلی، احساس بی ارزشی، خودکشی، بی اشتهایی، بی خوابی بر شمردند."

چند تا دیگه عوارض هم من اضافه کنم:
صحبت کردن با خود در توالت، سیگار پشت سیگار روشن کردن، افسرده شدن در هنگام خداحافظی یا در هوای ابری، از دست دادن اعتقاد به چیز های با معنی، نگاه کردن به قیافه ی همکلاسی ها و کاریکاتور کشیدن از آنها سر کلاس به جای گوش دادن به استاد. نرفتن سر کلاس و به جای آن رفتن به سایت دانشکده و چت کردن در سایت هایی نظیر iranclick .
زیاد شدن علاقه به sex و زیاده روی در روابط جنسی یا خود ارضایی، وبلاگ خوندن بیش از حد و...




........................................................................................

Sunday, November 03, 2002

٭ یه بیت شعر از ناصرالدین شاه براتون بخونم که تقدیم به زنش کرده بعد از اینکه یه کله پاچه ی ردیف براش درست میکنه و میخوره:
نگار کله پز من که دل سراچه ی اوست
تمام لذت عالم میان پاچــــــــه ی اوست
در تفسیر نکوشید که مفسرین جر خوردن و به جایی نرسیدن.




٭ چشمانت وحشیانه از میان میدان گردابی موهای تیره ات میدرخشید.
بازدم های آتیشنت قطره های ریز عرق را از گردنم میگرفت.
پی در پی موج پنجه هایت بر پوست مرطوب پشتم میگذشت.
و آهنگ تسلیم سینه های هوس انگیزت بر لبهای بیقرارم، ترانه ی رهایی را بدرقه میکرد.
و اینگونه مجاب شدم تا شبی دیگر را در این سرای نانجیب درنگ کنم.




٭ یادش به خیر، وایکینگ پیر هرگاه مرا دست در دست ضعیفه ای پریچهر میدید، خنده ای میزد و میگفت:
عاقبت خواهی دانست که: No money No honey
اگر آن هنگام بر این سخن وایکینگ پیر جامه میدریدم، اکنون به دنبال خیاط چشم پاک برای دوخت و دوز ما تحتم نمیبودم.




٭ اگه یه خانومی زل زد تو چشاتون و بهتون گفت:
"تن ماهی با خیار شور، پیکان قهوه ای"
شما هم با خونسردی بهش بگین:
"مانتوی کمر تنگ سبز، کفش پاشه بلند نوک تیز، فکل از روسری درومده، روژ لب اکلیلی."




٭ اگه تا امروز ذره ای در کس خل بودن خودم شک داشتم، دیگه ایمان آوردم.
آدم روی دیوار ببینه که نوشته ایستگاه متروی امام خمینی(حرم مطهر) بعد یه فلش قرمز گنده زده به طرف چپ
بعد برای احتیاط از کسی که بلیط ها رو جمع میکنه بپرسه "امام خمینی کدوم سمته؟" بعد اونم بگه "سمت چپ".
بعد با اعتماد به نفس تمام بری سمت راست!
بعد رو به روت رو نگاه کنی ببینی نوشته ایستگاه میر داماد. باز هم به روی خودت نیاری.
سوار مترو شی و بری میرداماد. بعد تازه از بلند گوی مترو نشنوی که میگه "ایستگاه میرداماد".
بعد وقتی پیاده میشی و از ساختمون مترو میای بیرون، تازه یواش یواش شک کنی که چرا امام خمینی شبیه میر داماد شده!




........................................................................................

Saturday, November 02, 2002

٭

Hello

Is it me you looking for ?





٭ از میون خوردنی ها خیار شور تاج سره.
بیخودی خودتونو جر ندین زیتونای گرد و قلنبه ی بی قواره.




٭ ــ مرغ تازه ی آب نزده 970 تومن
گوشت چرخ کرده در حضور مشتری 2300 تومن
جیگر سیاه 2400 تومن
برنج اعلای طارم گیلان 1100 تومن
ــ قربون اون برق چشات بشم اینا که گفتی همه درست اما من یه چیز دیگه پرسیدم.
سوال من این بود که: لب لب لبه من لب لبه تو باقالی به چند من؟
ــ جوجه آماده ی کباب کردن بی استخون، بسته ی انقدریش 4000 تومن
...
ــ دکی. خر ما از کرگی دم نداشت




٭ امشب دل من هوس مارتینی کرده.




........................................................................................

Friday, November 01, 2002

٭ مرثیه ی پاییزان

بوسه ی چرکین "پیر برگها" بر زمین نمور محتضر، صدایی چندشناک میکند.
و همچنان شیره ی جانم مکیده میشود، در این کثافت خانه ی بیگانگان و دیوانگان
از تو نیز متنفرم! ای عروس سم زده ی دیوانگی های عصرانه و غروبانه ام
پر هوس ترین نفس هایم از آن تو باشد مرگ.
مرگ پر شکوه، چه سان بی شکیب و به شهوت میخواهمت..




٭ عصر جمعه ی لعنتتی ازت متنفرم
م
ت
ن
ف
ر
م




٭ دیشب به رفتار سابق هوس شب بیداری کرده بودم
خلاصه جای همگی خالی چه نصفه شبی شهید کردیم
ضمیمه فرهنگی همشهری، آلبوم Silent cries and mighty echoes گروه Eloy . یه خورده هم ولگردی اینترنتی. بیشتر از یه خورده هم سیگار.
صبح جمعمونم تا ساعت 3 بعد از ظهر گرفتیم کپیدیم، خوابای خوبم ندیدیم.
به هر چی کار و زندگی که داشتیم هم گفتیم باش تا وقت آن در آید.
خلاصه دلی از عزای دیوانگی در آوردیم.
جای بوسه های آتشین honey خالی و لیوان پر از یخ ویسکی.




٭ در برابر تو همیشه کم میارم.
فسقلی تو از چه جنسی هستی ؟
اگه آدمی، چرا نمیتونم مثل بقیه در برابرت قوی باشم ؟ چرا نمیتونم خودمو حفظ کنم؟
میدونی هر بار که نامه هاتو میخونم چقدر احساس weak بودن بهم دست میده ؟
هیچ وقت از بوسیدن یه دختر که هیچ علاقه ای بهش ندارم احساس گناه نکرده بودم. اما این بار کردم.
این بار تو در کار بودی. نمیدونم چرا با وجود اینکه انقدر برام عزیزی و انقدر با من صادقی من بازم یه دختر دیگه رو بوسیدم.
"پسرا همشون مثل همن". این چیزیه که تصویر محوت به من گفت.
اما خودت وقتی فهمیدی بهم گفتی فدای سرت.
من هیچی نیستم در برابر تو.
کاش لیاقت تو رو داشتم.




٭ میدونی سخت ترین کار دنیا برا من چیه ؟
اینکه بخوام فقط یه نفر رو دوست داشته باشم و والسلام.
عجب مرد افکنه این کار.
چطور میتونم چون تو رو دوست دارم جواب این همه عشق و محبت اون رو ندم ؟
باید وفا دار موند.
حتی اگه ذوب شم ؟
هوس باز نیستم. تنوع طلبی هم ندارم.
ولی این همه دوستت دارم اون منو داره مچاله میکنه.
سخته سنگ شدن.
آخه من چی کار کنم ؟
وفا دار موندن یعنی باید اونو با این همه عشق بی دریغش از خودم پیشته پیشته کنم.
وقتی چند تا میشین من گیج میشم همچین و همچون گل گندوم.
مگه این که نوع دوست داشتنم رو عوض کنم همچین و همچون گل گندوم.
اونم که تا قیام قیامت انگشت شست دست راست رو بالا گرفته بهم میگه ذکی.
انقدر منو تحویل نگیر، به خدا من جنبه ندارم. به همه ی مقدساتت قسم کم آوردم. همینه همین.
نه نه نه. اگه منو تحویل نگیری دق مرگ میشم.
بعد از این همه بی تفاوتی و ظلمی که بهت کردم از اون سر دنیا زنگ میزنی میگی "دوست دارم"
آخه مذهبتو شکر، نمیشد یه کاری کنی انقدر عاشق شدن و weak شدن بی قانون نباشه؟
یا لااقل یه کمی به من بی رحمی میدادی که انقدر ضجر نکشم؟
یا مثل بعضی ها یه خورده این اسب عصاری رو که ول کردی توم، روباه صفت میکردی که بتونم از همه لذت ببرم؟
اه که چقدر تو ظالمی همچین و همچون گل گندوم.

کاری از من و "شهر قصه" همچین و همچون گل گندوم.




........................................................................................

Home

[Powered by Blogger]