آقا گل




Thursday, February 27, 2003

٭ آهای آهای آقاگل
یادت باشه اگه از پشت پنجره ی کهنه ی اتاقت یه نور آبی دیدی،
و دختری که خورشید جیبی میفروخت
یه وقت تو اتاق نشینی و رمان و شعر بخونی و رمان و شعر بنویسی.
از اتاق بیا بیرون، نترس،
یه نگاه بنداز، اگه قیمت مناسب بود بخر
اما یادت باشه!
یه وقت زیادی بهت خوش نگذره و اتاقت رو آتیش بزنی!
کلید اتاقت رو سفت تو مشتت نگه دار،
اگه بخوای میتونی برای یه مدت، کلیدو یه جای امن چال کنی،
ولی یه جای کوچولو واسه برگشتن بذار.
این میشه زندگی.
این میشه برنامه ی زندگی.
این میشه همونی که بهش میگن زنده موندن.
این میشه همونی که بهش نمیگن عشق بازی.
این میشه همونی که بهش میگن عقل.
این میشه همونی که مسخرش میکردی و میگفتی "ای ترسو".
این میشه همونی که اگه یادت بره،
باید تو خرابه ی دود گرفته ی اتاقت بشینی و گریه کنی،
و نگاش کنی که داره با دندونای زشتش بهت میخنده.
دوست نداری اینطوری زندگی کنی؟
دوست داری یا رومی روم باشی یا زنگی زنگ؟
این دیگه به من ربطی نداره،
از ما گفتن بود.


........................................................................................

Wednesday, February 26, 2003

٭ صفای قدوم یه حاجی که از سنگ بوسیدن برگشته بود، یه گوسفند با سر بریده سر کوچه بود،
2 متر اونطرف تر هم یه گاو با سر نیمه بریده و خونی که از گلوش تا زیر کفش من میومد، چند نفر مرد گنده رو گذاشته بود سر کار و نمیذاشت سرشو ببرن. یکی صلوات میفرستاد، یکی میگفت شاخشو بگیرین که تکون نخوره، یکی میخندید، یکی روشو کرده بود اونور، نمیدونستم ناله ی یه گاو انقدر دردناکه،
1 متر اونطرفتر هم یه گوسفند دیگه تو نوبت سر بریدن، داشت بدون توجه به این قضایا واسه خودش میچرید، اصلا هم به روی خودش نمیاورد، بهش حسودیم شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اگه یه شب Down بودین و خواستین از اول بزرگراه همت تا آخرش رو پیاده برین،
قبل از اینکه پاشنه های کفشتون رو بدین بالا،
یادتون باشه که تو راه پسر جوون معتادی رو میبینین که ازتون آدرس آقا فرزاد رو میپرسه،
یادتون باشه که تو راه پسر جوون معتادی رو میبینین که میخواد به زور بهتون کون بده تا پول آرامش امشبش رو در بیاره. ــ همون آرامشی که گوسفند ها مجانی دارند ــ
یادتون باشه که تو راه چند تا پسر مست رو میبینین که راجع به سایز کس مادرهاشون دعواشون شده.
یادتون باشه که تو راه باد شدیدی میاد و نمیتونین سیگارتون رو روشن کنید.
یادتون باشه که تو راه گاهی از سایه ی خودتون هم میترسین.
یادتون باشه که تو راه بعد از حدود دو ساعت پیاده روی، هر ماشینی که از کنارتون رد بشه سرتون گیج میره و حال تهوع بهتون دست میده.
یادتون باشه که اگه با حد اکثر سرعت حرکت کنید حداقل 4 ساعت و نیم تو راهین.
یادتون باشه که تو راه همه ی خاطراتتون رو مجبورین به یاد بیارین.
یادتون باشه که تو راه تا مغز کلتون بوی سرب میگیره.
یادتون باشه وقتی به آخر راه رسیدین، به نشانه ی پیروزی انگشت شستتون رو به طرف آسمون بلند کنین.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

میدونید یه کارگر شرینی پزی چجوری عصیان میکنه؟
ــ اینم شغله ما داریم؟ خوب بپزز، خوب بزن، بعد بده یکی بخوره و 2 ساعت بعدش ترررررررررررررررررر.


٭ لب‌خندهای راه‌راه
عاشقانه‌ترين لب‌خندها را هر صبح و شام نثارش می‌کرد و نمی‌دانست چرا به او دل نمی‌بندد.
غافل بود از اين که هر چه لب‌خند عاشقانه‌تر باشد از پشت ميله‌ها کريه‌تر ديده می‌شود.
از وبلاگ شبح


........................................................................................

Tuesday, February 25, 2003

٭ آب که سر بالا رود:
همینگوی و داستایوفسکی در باره ی گروه جدیدی به نام بیتلز صحبت میکنند.
کرت کوبن و ژولیت بینوشه شراب جدیدشان را مزه میکنند.
سید برت با یخ روی خورشید یادگاری مینویسد.
سردار آئوریلیانو بوئندیا به شوخی مشتی حواله ی آل کاپون میکند.
السید برای بچه هایش داستان لوبیای سحر آمیز را تعریف میکند.
جودی آبوت از سر و کول موسیو مورسو بالا میرود.
ممل آمریکایی لامپ شاهزاده دیانا را روشن میکند.
کلینت استوود و پل نیومن نقشه میکشند تا با همدستی تونی کورتیس، آلن دلون را کچل کنند.
همفری بوگارت و آل پاچینو به مارلون براندو میگویند که حق پدر خواندگی آنها را خورده است.
آنت و لوسین پاهایشان را از توی آب به هم میرسانند.
هاردی کلاهش را به احترام تنسی تاکسیدو از سر بر میدارد.
پلنگ صورتی در صف هات داگ از آنه شرلی خواستگاری میکند.
خانواده ی دکتر ارنست، الیور تویست را به فرزندی قبول میکنند.
رابرت دنیرو از مدونا میخواهد با هم شام بخورند.
پوآرو و پاواروتی موسسه ی خیریه به راه می اندازند.
دخترهای عجیب و غریب مکزیکی بلیط بخت آزمایی میفروشند.
آلیس به کوزت میگوید: "زندگی شگفت انگیزی داشتی، مگر کجا زندگی میکردی؟"
مهرجویی و استرنج لاو در مگ دونالد، میرزا قاسمی سفارش میدهند.
الویس هر یکشنبه در کلیسا برنامه اجرا میکند.
هاج زنبور عسل و نل خواهر دو قلو از آب در می آیند.
در کازابلانکا باران میبارد.
و من
علائم زنده بودنم را شب ها موقع خواب میشمارم تا سرگرم شوم.




........................................................................................

Monday, February 24, 2003

٭ امروز به فکرم رسید توی چند بند اهم خاطراتمو تف کنم بیرون،
بعد توی هر بند یه دوره رو فقط بنویسم، کار جالبی بود، کلی افتادم به دسته بندی:

1- یه رادیو به بزرگی تلویزیون، سیگار تیر، کمد ها و کشو های کشف نشده، پارتیشن، خدا جون خوابای خوب ببینم، بیمارستان، روانخواه، درخت نارنج، فولکس گلف و چوچوله، ساز دهنی، عقرب، TBT، واتو واتو، کتکس، سکته ی مغزی.

2- رکس، کورش چادری، توپ تنیس، Pet Shop Boys، استخر، خونه چوبی ها، گرگ ها، کلنی، چپ دست، بوسیدن، ماه در میاد که چی بشه؟، Happy nations، ساسان پا طلایی امید تیم مایی، اسب، تنهایی پارو میزنم، اسکیمی، شهید، گلدون و کرم، پیرزن ها ترسناک اند، دختر ها لطیف اند، مردهای زن دار معنی آرزو را نمیدانند، زن های شوهر دار شهوت انگیز اند،

3- یوما، گاو، آتیش، تاب، گویی گوچه آ، ایتالیایی نژاد برتر، سکس، تهوع، گناه، وهم، تشدید صداها، سر درد، طوفان، از تنهایی نفرت دارم، عاشق خدا نیستم به او بدهکارم، نماز، تیغ، اودکلن، بستنی یخی، پسر های مجرد قابل اعتماد نیستند، برای دختر ها زیبایی با عجیب بودن نسبت مستقیم دارد، همچنان زن های شوهر دار شهوت انگیزند، عرب نژاد پست، عاشق پروازم، عاشق پرواز

4- خیانت، غربت، همجنس بازی، ایدز، سودابه، سیاوش، اشک، تعبیر خواب، عشق لاتی، دعوا، کفتر بازی، عاشق جاده ام کاش هیچ وقت تمام نشود، از نونوایی متنفرم، از مرد ها متنفرم، بیوه ها دوست داشتنی ترین زن ها هستند، تریاک، خود کشی، مرد هایی که کت نمیپوشند جالب ترند، نمیدانم چرا زن های شوهر دار انقدر شهوت انگیزند، Gog is fading away، پشت بوم.

5- مدیتیشن، بادی بیلدینگ، قهرمانی، مرد های مجرد ترسناک اند، خمر دایم، دلهره، من آدم جذابی هستم، من اگر هم بخواهم نمیتوانم بهترین نباشم، راه دور، کریس دی برگ، خدا رخوت انگیز باز میگردد، مکانیسم، رسوایی واتر گیت، زن های ایرانی چیزی کم دارند،

6- نمیخوام چیزی به خاطر بیارم. oh

7- نمیخوام چیزی به خاطر بیارم. once

8- نمیخوام چیزی به خاطر بیارم. you ruled my mind


٭ وسط روز لم داده بودم و داشتم کاغذ سیاه میکردم و سیگار میکشیدم
زیر سیگاری هم تا خرخره پر شده بود.
صدای آهنگ هم بلند بود:
"My head speaks a language
I don't understand"
فقط هم یه شرت پام بود و هیچی، رخت خوابم هم مثل جای مونده از مرده ها همینطور پهن بود،
این هفته هم که به دلیل اضطرار روحی دانشگاهو تعطیل کردم.
یهو یکی در آپارتمانو زد، یه چیزی پام کردم و در و نیمه باز کردم. دیدم دکی، عمه سیاهه با دو تا چمدون گنده!؟!
گفتم کی اومدی تهران؟ اونم نرسیده وضع خونه رو دیده شروع کرده به غر و لند کردن.
من نمیدونم اگه من اون بابا رو نداشتم، وقتی میخواستن فحشم بدن منو با کی مقایسه میکردن؟!
خلاصه بیچاره از راه نرسیده اشکشو در آوردم، وقتی بهش گفتم "به من هیچی نگو، تا نخوام آدم نمیشم."
چیه هان؟
اون بالا نشستی داری جیش میکنی تو زندگیم، بعد هی راه به راه پیامبر حواله میکنی در خونم؟
ول معطلی. برو گم شو، هم خودت هم آدمات.


........................................................................................

Sunday, February 23, 2003

٭
تعلق و عقب نشینی مثل جلبک و خزه به جونت افتاده و همه ی وجودتو لیز کرده.
برای همینه که هر جا پاتو میذاری سر میخوری.
میدونی آقاگل؟ وقتی دم زندگیتو قیچی کردی،
نه به درد خودت میخوری و نه حتی به درد اون کسی که به خاطرش از یه عالمه علاقه و آزادیت بریدی!
پیروزی که به خاطرش خودتو هرس کنی زیاد دووم نمیاره،
بذار شاخ و برگات آزاد آزاد رشد کنن،
نفس بکش،
باشه؟




........................................................................................

Friday, February 21, 2003

٭
Feel- Robbie Williams

Come and hold my hand
I wanna contact the living
Not sure I understand
This rope I've been given
I sit and talk to God
And he just laughs at my plans
My head speaks a language
I don't understand
I just wanna feel
Real love fill the home that I live in
Cos I got too much life
Running thru my veins
Going to waste
I don't wanna die
But I ain't keen on living either
Before I fall in love
I'm preparing to leave her

Scare myself to dead
That's why I keep on running
Before I roll eye
I can see myself coming
I just wanna feel
Real love fill the home that I live in
Cos I got too much life
Running thru my veins
Going to waste
And I need to feel
Real love and the love ever after
I can not get enough

I just wanna feel
Real love fill the home that I live in
I got too much love
Running thru my veins
To go to waste

I just wanna feel
Real love and the love ever after
There's a hole in my soul
You can see it in my face
It's a real big place

Come and hold my hand
I wanna contact the living
Not sure I understand
This rope I've been given
Not sure I understand
Not sure I understand
Not sure I understand
Not sure I understand




٭ انقدر خوشم میاد از این دختر پسرایی که وقتی از هم ناراحت میشن، یا یه مساله ای براشون پیش میاد، مثل تام و جری میپرن به همدیگه، این بزن اون بزن، بعد آخر کارتون دوباره برا هم میمیرن و سر و کله ی همدیگه رو پانسمان میکنن.
بعد تازه وقتی تو اوج عصبانیت از طرف مقابلشون هستن، اگه یه نفر سومی بیاد و بخواد از طرف مقابلشون بدگویی کنه، جیش میکنن به سرتاپای هیکلش.
بعدشم با احد الناسی حاضر نیستن درد و دل کنن، فقط میرن تو بغل هم، با هم درد دل میکنن.
ووووی، خیلی خوشم میاد، قربونشون برم الهی.


٭ اگه یه لیوان زهر کشنده ی فرد اعلا بهتون بدن، بعد یهو سر بکشید چی میشه؟
بلند بگو "لا اله الا الله"
ولی اگه همون زهرو روزی یه اپسیلون نوش جون کنید، بعد از یه مدت همش رو نوش جون کردید، و هیچیتون هم نشده.

حالا دیدین توی بعضی از روابط چجوریه؟
یه دعوا که پیش میاد، مثلا دختر شروع میکنه حرف زدن، میبینی به اندازه ی 365 روز خاطره ی بد تعریف میکنه، بعدشم تازه شروع میکنه به تحلیل کردن ماجرا و اینکه ما به درد هم نمیخوریم، یا فلان نقطه ضعف ها رو تو داشتی من تو این مدت بهت نگفته بودم،
بعد فکر میکنید پسره چه حالی بهش دست میده؟


........................................................................................

Thursday, February 20, 2003

٭ آهنگ پیشنهادی:
Crying and laughing-Chris De Burgh


٭ ــ دل من و این تلخی بی نهایت؟ سرچشمه اش کجاست؟
ــ آب دریاها سخت تلخ است آقا!
دریا خندید در دور دست، دندان هایش کف و لبهایش آسمان.

فدریکو گارسیا لورکای عزیز! 3 سال طول کشید تا فهمیدم. 3 سال ناقابل!
دخترک آب فروش سینه عریان را ببوس،
پسر سیاه و مادر گریان را هم.
دلت بوسیدنی نیست، گریستنی هم،
دلت خندیدنی است. فقط خندیدنی.
دستت را بر دلم بگذار،
میخواهیم یک شکم سیر بخندیم.
خنده نه از سر شادی، نه از سر غم،
نه از سر دیوانگی، نه از سر خستگی
خنده از سر ناتوانی، فقط ناتوانی.
خنده ای که در تنهایی شکفته نخواهد شد،
همراه ناتوانی ام، دستت را بر دلم بگذار
میخواهیم یک شکم سیر بخندیم.




٭ یه نفر به اسم هیچ کس تو نظر خواهی من نوشته"
"عشق در احساسات سگیت گم شده، زندگی که همش ککک نیست!"
اگه ناراحت نمیشی میخوام بنویسم:
عشق من
بهترین لحظه های زندگیم، اون لحظه هاییه که روی من خوابیدی، لبات روی لبامه، دماغت هم مماس به دماغم
دست من کمر و باسنت رو نوازش میکنه.
و پنجه های پات کشیده میشه رو موهای پام.
وقتی که از عطر نفس هات مست مستم.
وقتی که دو تایی Horney میشیم و لبای همو تفی میکنیم.
وقتی که گردن و سینه هاتو با ولع میبوسم.
وقتی که ضربان قلب کوچیکت به 200 تا در دقیقه میرسه
وقتی که بی جون و بی نفس ولو میشی روی من.
وقتی که از همه ی دنیا بی نیازم میکنی.
همون حالتی که اگه توش باشم و خونم آتیش بگیره نمیرم خاموشش کنم.
اگه بچم رو گاز باشه نمیرم نجاتش بدم.
و اگه عزرائیل بیاد جونمو بگیره پشت در نگهش میدارم.
;-)


........................................................................................

Tuesday, February 18, 2003

٭ ساعت 5 صبح، ژولیده در رخت خواب
دلتنگ چهره ی خواب آلودت، و لبانت که به آرامش رهایشان کرده ای
ذرات بیهوده ی هوا سینه ام را پر میکنند،
بی آنکه عطر خواب زده ی گردن و سینه هایت را به دیواره ی خشن ریه هایم بلغرانند
انگشتان هیجان زده ام، بر خاطره ی پوست کشیده ی ران هایت، گریه میکنند،
بی آنکه بر زمینه ی پر حرارت عضلات شکمم سنگینی کنی، هوا را میمکم و با کرختی تف میکنم.
سکوت بازو هایم را ترک میکنم
به زیر دوش میروم
میگذارم تا قطره ها تسخیرم کنند
Susie ی عزیزم
مراقب بادها باش
دوستت دارم.


٭ چقدر امروز ضربه ی "لا" نواخت
میدانستم جواب چیست،
اما پس و پیش به سوال میگرفتمش
Good fucking evening


٭ یه روزی آقا خرگوشه رفت پیش بچه موشه،
موشه گفت حواست باشه مامانم نبیندت، بعد با هم پریدن تو سوراخ
هیشکی هم این وسط نگفت آخ!


٭ امروز تو اتوبوس حوصلم سر رفته بود، آدم جالبی هم نبود که حرکاتش رو زیر نظر بگیرم
برا همین شروع کردم به فکر کردن، که دوست دارم کجا و چجوری بمیرم!!؟
نتیجه این شد:
تو هواپیما، در اثر سکته ی قلبی
یا تو هتل شرایتون در اثر خوردن مقادیر معتنابهی سیانور
یا تو اتاق خوابی که پنجرش بازه و هنوز بوی سیگار و اودکلن میده، در اثر مسدود شدن یکی از رگ های مغز
یا وسط اقیانوس آرام، تو طبقه ی چهارم یه کشتی اشرافی، به دلیلی نامعلوم




٭ کاش نقاشیم خوب بود
اونوقت دو تا ستون میکشیدم که به نظر خیلی بزرگ و با عظمت میان
بعد خودمو تو رو میکشیدم که رو به روی هم به دو تا ستون تکیه دادیم
در برابر ستون ها خیلی کوچیکیم مثلا اندازه ی دو تا نقطه، ولی معلومه یکی از این نقطه ها دختره، یکیشون هم پسر
سایه هامونو به اندازه ی کافی بزرگ میکشیدم
طوری که میشد دید، من یه کلاف کاموا دستمه و تو داری باهاش گوله کاموا درست میکنی.
یه کلاغ هم درست نشسته وسط مسیر کاموا.
من کلاه وسترن سرمه، تو هم باد تو موهاته،




........................................................................................

Sunday, February 16, 2003

٭ fuck valentine
fuck capitalistic system
huuuuuuuuurrrraaaaaaa
no more war
no more Michael Jackson
no more Marlboro
no more Jaguar
fuck capitalistic system


........................................................................................

Saturday, February 15, 2003

٭ دیروز 10 تا پله رو با باسن مبارک خوردم زمین.
20 دقیقه ی تموم کمر به پایینم سر بود و رو زمین نشسته بودم.
تازه فهمیدم دلیل نشئگی و خنده های بی وقفه ی Tylor کف زمین Fight club چی بود.


٭ بعضی از آدما هستن که من نمیتونم راحت تو چشماشون نگاه کنم.
از بس چشماشون هشیاره. آدم خیال میکنه تا ته ذهنشو میخونن.
اوصولا بعضی از آدما وضوح خاصی دارن. تا مغز استخونت حس میکنی واقعیت دارن. یه واقعیتی که شوخی بردار نست.
با اینکه آدمایی هستن که جلوشون نمیتونم نقش بازی کنم. اما این دسته آدما رو بیشتر از دسته ی دیگه دوست دارم.


........................................................................................

Friday, February 14, 2003

٭ روز ها از پی هم روان شده اند
ثانیه ها از پی هم روان شده اند
لبخند ها از پی هم روان شده اند
اخم ها هم
اشک ها هم
فراموشی هم

میدان انقلاب مرده است
دیوار های دوده گرفته ی امیر آباد هم
سواری های خطی با راننده های روغنی هم
نمیدانم چرا در این میانه احساس غریبی میکنم
من که خود از ژوپیتر مهربان به اینجا نیامده ام

آدم ها ترسناک شده اند
لبخندشان
نگاهشان
کیفشان
بخار نفسشان
نمیدانم چرا میترسم
من که از آغوش یک مادر عصبی به دنیا آمده ام

جمعه دلتنگ است
من دلتنگم
ثانیه ها دلتنگ اند
چرا شنبه را به آواز نمیخواند
چرا شنبه را به آواز نمیخوانم
چرا شنبه را به آواز نمیخوانند
کاش بعد از جمعه یکشنبه بود.




........................................................................................

Wednesday, February 12, 2003

٭ میخوام برم منبر، گوشاتونو بگیرین:
1- تعصب ناپسند است،
تعصب به هر چیزی، مانند عرف، دین و آنچه ما آن را برای خود انسانیت، اخلاق و شیوه ی معاش میدانیم.
مثالی برای روشنگری: "در یک جامعه ی سالم، اگر پسری بخواهد با پسری ازدواج کند، نباید از طرف دیگران تحقیر و تحدید شود، حتی با یک اخم یا پوزخند.
کسی که پوزخند میزند، احمق و تخم سگ است."

2- اصول کلی به درد سطل آشغال میخورند،
هر موجود زنده یک نمونه است، با پتانسیل انتخاب هر شیوه و راه حل جدید و غیر متعارف برای زنده ماندن.

3- حرف مردم باد هواست،
کسی که به خاطر حرف دیگران از تصمیم خود دست بکشد، یا تصمیمی اتخاذ کند، یک پشه ی ضعیف است که در لحظه ی مرگ احساسی مشابه یک پشه ی له شده و بی دست و پا را خواهد داشت.

4- اگر میخواهی از مرحله ای که در آن دست و پا میزنی خلاص شوی، جرات مواجه شدن با مشکلات و ترس های تغییر مرحله را داشته باش.

5- هیچ کس نمیتواند همیشه همه را از خودش راضی نگه دارد ــ اصل رجحان "ترین ها" و "تر" ها ــ
سعی بی جا نشانه ی بی خردی است.

6- احساسات تنها زمانی که روشن و قابل بیان اند ارزشمند اند،
زمانی که مبهم و خاک خورده شدند باید آنها را چال کرد، وگرنه تا آخر عمر با اسهال دست و پنجه نرم خواهید کرد.

7- دنیا کوتاهتر از آن است که برای هر مرحله اش یک عمر برنامه ریزی کنید.

8- دو صد گفته چون نیم کردار نیست.




........................................................................................

Saturday, February 08, 2003

٭ زمانی فرمانروای ذهن کوچکم بودی
گمان میکردم تا ابد خواهی ماند
و سرزمین وجودم را پادشاهی خواهی کرد
اوه...
زمان همه چیز را خراب کرد.
میگویند از دروازه ی شهر به تاخت گذشته ای
و من آرزو میکنم به سرزمین بهتری رفته باشی
معشوق کوچکت خواهد گریست
و خانه ای در جهنم رویاهای بی پایانش خواهد ساخت
تا لحظه ی مرگ، حضورت را در یاد نگاه خواهد داشت
اگر روزی باز گشتی
به تو خواهند گفت
از دخترک زیبایی
که هر روز سایه ای را برای صبحانه بیدار میکرد
و رویاهای شب گذشته اش را با آب و تاب برای او میگفت
و شب میان بازوهایش به خواب میرفت
اوه...
امیدوارم به سرزمین بهتری رفته باشی.




٭ روز اول مانتوت برات گشاد بود.
روز "دوم" چقدر معذب بودی!
روز "سوم" چشمات تو آفتاب، روشن شده بود.
روز "چهارم" خوشکل شده بودی.
روز "پنجم" نمیتونستم راحت بگم خدافظ.
روز "بی شماره" من معذب بودم.
روز "ششم" شیطونی و سادگیتو پرستیدم، وقتی با همدیگه انگشت تو سوراخ های مصنوعی و طبیعی میکردیم.
روز "هفتم" بازوهامو گرفتی و من فیلتر سیگارو آتیش زدم.
روز "هشتم" بوسیدنی بودی.
روز "نهم" هوا از همیشه سرد تر بود، میون سنگ های پاتوق، من از همیشه داغ تر بودم.
روز "دهم" تو خونه منتظرت بودم،
روز "یازدهم" داشتی ویترینو نگاه میکردی و یه شاخه گل تو دستت بود.
.
.
.
عصر جمعه ی لعنتی! وقت ندارم ازت متنفر باشم،
بعضی ها با بعضی ها خیلی خوشبختن.


٭ احساسات خود را در چند کلمه توصیف کنید:
اسب قهوه ای
آفتاب
صحرا
نمک
کلینت استوود
معمای چشم
قمقمه
غرب وحشی
خستگی
شهر چوبی
من
تو
لیموناد
غروب
تخت خواب حصیری دو نفره
سکوت
شب بخیر


........................................................................................

Thursday, February 06, 2003

٭ در تختخواب، مرد با نفس های منظم با زن مخلوط میشود.
در مجلس، نمایندگان با حقوق ثابت و سرعت یکنواخت قانون تصویب میکنند.
در تلویزیون بر نامه ها با نظم از پیش تعیین شده روی آنتن میروند.
در سالن 15 هزار نفری، ورزشکاران به ترتیب وزن به میدان میروند.
در مدارس و دانشگاه ها واحد ها به ترتیب ارایه میشوند.
دیوانه خانه ها به موقع غذای دیوانه ها را میدهند.
معلول ها با انضباط تمام میشلند.
جوان ها با آهنگ ثابت پیر میشوند.
در قبرستان قبرها با تقارن و نظم کنده میشوند.
در زایشگاه پزشکان کار خود را با چشم بسته انجام میدهند.
صفحات دفتر خاطراتم یک خط در میان سیاه میشود.
از زمین، دلهره و ترس و تنهایی به آسمان میرود.
از آسمان باران و برف به زمین می آید.
خورشید از راست به چپ میرود.
پسرک ها مرد میشوند.
دختر بچه ها بالغ و زیبا میشوند.
مرد ها مچاله میشوند.
خاطره ها فراموش میشوند.
ورزشکاران به میدان میروند.
قیمت نفت بالا و پایین میرود.
زندگی متعفن، زندگی لعنت شده.
Susie ی عزیزم
بر زانوهایم آرام بگیر
میخواهم ترانه ی "باد ها" را در گوشت بخوانم.




........................................................................................

Tuesday, February 04, 2003

٭
A skull

full of

maggots

Cannibal corpes


٭ آهنگ های سرگردون توی Repeat:
Moon of amber-Elend
The March of shadows-Dargaard


٭ یکی اومده تو نظر خواهی من نوشته "کسی که قلب من را از من گرفته هرگز نخواهم بخشید"!
دوست من! اگه منظورت منم، به خودت زحمت نده، من نابخشوده ی مادر زاد هستم.
اینم روی خروار گناهان نابخشوده.
عضلاتم به اندازه ی عضلات آرنولد تحمل بار سنگین رو ندارن، اما استخونام تا اینجاش بد نیومدن.
اگه میتونی تیر خلاصو شلیک کنی، یا علی!
وصیت میکنم پول گلوله هایی که حروم میکنی، ورثم بهت پرداخت کنن.
ولی اگه منو خلاص کردی و قلبتو پیدا نکردی، میتونی یقه ی بارونیتو بدی بالا و یه سیگار بکشی،
شاید اینطوری یادت بره که:
"تبر دار واقعه را دیگر
دست خسته به فرمان نیست"
راستی تا یادم نرفته!
وات د فاک.




........................................................................................

Monday, February 03, 2003

٭ از میون فرض ها، فرض های نسبتا محال، تاج سر که نیستن هیچی، شپش سر هم نیستن.
بقیه ی فرض های گرد و قلنبه! میتونید با خیال راحت خودتونو جر بدین، امشب آقا گل عروسی عمومی اعلام کرده!



٭ نماینده ی ولی فقیه در آغوش من:
" این سنگ دلان شیطان صفت از تن مجروح ما نیز نمیگذرند "!!!


........................................................................................

Saturday, February 01, 2003

٭ آهنگ پیشنهادی:
Estranged-Guns N' Roses
فقط جون Slash اگه زن و بچه دارین نپرین تو دریا.



٭ پایه ها تاب ما را ندارند
چشم ها طاقت دیدارمان را
و آرامش یارای در بند کردنمان

پایه ها را رها کردیم
معلق خنده زدیم
خورشید وار درخشیدیم و چشم ها را آزردیم.
آرامش دروغین را به گرمای بوسه هامان ذوب کردیم.
گذشته تر از دیروز و آینده تر از فردا!
دستت را به من بده،
هنوز همه قوانین را نشکسته ایم.




٭ از میون لژها، لژهای دنج طبقه دومی تاج سرن
بی خودی خودتونو جر ندین لژهای گرد و قلنبه ی نا امن.


........................................................................................

Home

[Powered by Blogger]